Get Mystery Box with random crypto!

به نام خدا روزی روزگاری خاطرات غلامعباس حسن پور قسم | همراهان کودزر فراهان

به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت چهل و ششم
اواخر سال ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ تثبیت شد و گردان امام حسین به اراک برگشت بعد از مدتی استراحت خود را به سپاه ناحیه مرکزی معرفی نموده و در واحد لجستیک سپاه مشغول خدمت شدم در آن واحد کارهای مالی و اعتباری را انجام می دادم پنج ماه در آنجا انجام وظیفه نمودم بعد از ظهر های پنجشنبه که کار تعطیل می شد و جمعه هم تعطیل بود به اتفاق همسر به روستای کودزر فراهان نزد خانواده ایشان می رفتیم و در آن روستا به ما خیلی خوش می گذشت
البته پدر خانم بنده مشهدی حسین کودزری فراهانی از من توقع کار و کمک در امر کشاورزی داشت و چون فصل برداشت محصول بود اجبارا برای درو گندم با ایشان به سر زمین کشاورزی
می رفتم و با داس گندم ها را کمک ایشان درو می کردم .
چند ماهی که در واحد تدارکات قسمت مالی خدمت می کردم کارم سخت بود
در آن زمان ساختمان بسیج سپاه را می‌ساختند و بنده همیشه باید حساب و کتاب مزد کارگران و بناها را داشته باشم و دقت نمایم که از نظر مالی مشکلی ایجاد نشود لازم به ذکر است که اکنون آن ساختمان به درمانگاه ثارالله اختصاص یافته است .
پنج ماه و نیم در لجستیک بودم روزی از طرف فرمانده گردان امام حسین علیه السلام اطلاع داده شد که آماده باشید تا در روز معینی به اتفاق کادر گردان به جبهه اعزام شویم شبی که قرار بود به جبهه اعزام شویم در سالن راه آهن اراک جمع شده و خانواده رزمندگان هم برای بدرقه به سالن راه آهن اراک آمدند .
همسر من هم آمد.
ساعت ۱۲ شب سوار بر قطار شده و به اندیمشک و سپس از آنجا به مقر لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب واقع در شهرک بدر مراجعه نمودیم چند روز در آنجا آزاد بودیم تا اینکه بسیجیان از شهرهای مختلف استان مرکزی و قم به جبهه ها آمدند و کار سازماندهی گردان ها شروع شد . گردان ما که گردان امام حسین بود سازماندهی گردید و بنده در آن گردان به عنوان فرمانده گروهان یکم منصوب شدم .
لازم به ذکر است که گردان امام حسن مجتبی به فرماندهی حاج بشیر روشنی هم با گردان امام حسین در مقر لشکر ۱۷ واقع در شهرک بدر حضور داشت
خاطره ادامه دارد

┈┉┉━❋ ❋━┉┉┈
کانال همراهان کودزر فراهان
Join
Telegram : @Kodzarfarahan2