این چـیه؟!
بـ...بچـه
به آرومی جواب داد و وقتی نگاه غضب آلود چــان روش برگشت سعی کرد توضیح بده: پیداش کردم یـ...یعنی توی اون فروشگاه...
چیکارکردی؟!
گریه ی بچه لحظه ای بند نمیومد و چان رو #عصبی تر میکرد، به سمتش سر چرخوند و فریاد زد: خفــه شو!!
صدای فریادش باعث شد پسر بچه از #تـرس بپره و با باسن روی زمین بیوفته، هق هقش که بلند شد بکهیون خودشو بهش رسوند و سریع #بغلش کرد.
سرش داد نزن
بهم نگو چیکار کنم!!
چان با قدم های بلند به سمتش اومد و بکهیون سر بچه رو به سینه ش فشرد تا ازش دورش کنه
اون #اشتباهی نکرده، داری میترسونیش...
•
فیکشن پرطرفدار و خشن LOSER•
شروع مجدد آپ بزودی