وقتی ذهن ورای اندیشهٔ «من»، تجربهکننده، مشاهدهکننده، فکرکننده میرود، احتمال خوشبختی، که فسادناپذیر است، وجود دارد. این خوشبختی نمیتواند دائمی بشود، به آن معنا که ما آن کلمه را به کار میبریم. اما ذهن ما به دنبال خوشبختیِ دائمی است، چیزی که ماندگار خواهد بود، که تداوم خواهد داشت. همین تمایل به تداوم، فساد است. اما وقتی ذهن از «من» آزاد است، از لحظه به لحظه خوشبختی وجود دارد، که بدون جستجو کردن میآید، که در آن نه تجمعی وجود دارد، نه ذخیره کردنی، نه مستقر ساختن خوشبختی. چیزی نیست که بتوانید نگهش دارید.