Get Mystery Box with random crypto!

‍ عباس معروفی را غُصه کُشت! پژمان موسوی عباس معروفی هم رفت، | کانال کورعباسلو | کوراباز

‍ عباس معروفی را غُصه کُشت!
پژمان موسوی

عباس معروفی هم رفت، در غربت، مثلِ خیلی‌ها. انگار سرنوشتِ اهلِ فرهنگ است که وطن‌شان، خانه‌شان نباشد، که مجبور به ترکِ خانه شوند، که بروند، فقط بروند.

اما عباس معروفی از جنسِ آن‌هایی نبود که فقط برود، برود و کُنجِ عافیت اختیار کند. برود و آن‌هایی که می‌خواستند نباشد، از «نبودن»اش نفسِ راحت بِکِشند.

وقتی رفت، گرچه دیر، گرچه سخت، گرچه از مسیرِ کار در یک هتل، در نهایت آن کاری را که باید، کرد. ناامید نشد و پس از کوشش‌های بسیار، «خانه هنر و ادبیات هدایت»، یکی از بزرگ‌ترین کتاب‌فروشی‌های ایرانی در اروپا را در خیابان «کانت» برلین، بنیاد نهاد. کم‌کم، کلاس‌های داستان‌نویسی‌اش را هم همان‌جا تشکیل داد. فقط این نبود، نشرِ «گردون» را هم به یادِ مجله‌ی دوست‌داشتنی‌اش که سال‌ها پیش از آن، در «تهران» توقیف شده بود، در «برلین» فعال کرد و خانه‌ی امیدِ نویسندگانی شد که آثارشان در ایران «غیرقابل‌چاپ» بود.
خودش چندی قبل، درباره‌ی سرطانی که بالاخره او را از پای درآورد نوشته بود: «بار دیگر بیمارستان شریته برلین و من که سرطانم متاستاز داد و دچار تومور مغزی شدم. فردا مغزم را جراحی می‌کنند تا این موجود پلشت را از سرم بیرون بیندازند. اگر خوب شدم و سالم بیرون آمدم داستان این غمباد را می‌نویسم که چگونه در گلوگاهم رشد کرد، فک و زبان و دندانم را خورد و بعد به مغزم فرو رفت. می‌نویسم که نسل‌های بعد بدانند چرا ما به این روز افتادیم. اما اگر نیامدم دخترانم نوشته‌های مرا منتشر خواهند کرد.»

عباس معروفی را در نهایت غُصه کُشت. خودش پیش‌بینی‌اش را کرده بود انگار آن روز که نوشت: «سیمین دانشور به من گفت: غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک‌وقت، معروفی! و من غصه خوردم.»

#ارسالی_از _مخاطبین_کانال

#یادش_همواره_گرامی

@kurabaz
‏ #کانال‌کورعباسلو‌کوراباز