Get Mystery Box with random crypto!

#فرار_از_واقعیت #قسمت_دویست_وپنجاه_ونه لینک قسمت اول https: | رنگارنگ🌈

#فرار_از_واقعیت
#قسمت_دویست_وپنجاه_ونه
لینک قسمت اول
https://t.me/Laughtoomuch/15420

_روراست باشم که چی بشه؟ که چی کار کنم؟
برخاست و مقابلم قرار گرفت.
_براي اینکه بفهمی که تکلیفت با خودت چند چنده سونا پیرزاد. براي این. براي اینکه من دارم زجر می کشم.
تو هم. می خوام بدونم چی کار می خواي با این زندگی سگیه من بکنی؟ اگر می خواي تا ابد به این وضع ادامه
بدي بگو که من ....
حرفش را قطع کردم. به روي سینه اش خیز برداشتم. روي پنجه پاهایم بلند شدم و با خشم در صورتش گفتم:
_بگم که تو چی؟ بري پی کارت؟ راحت بشی؟ خسته شدي؟
با هر دو دستش بازوان من را گرفت و با خشمی به مراتب بیشتر ازمن گفت:
_نه نه. براي اینکه بدونم باید هفت جفت کفش آهنی و هفت جفت عصاي آهنی پیدا کنم بیفتم دنبالت
التماست رو بکنم که برگردي پیشم.
چشمانم را به روي هم فشردم. تا فریاد نکشم. سرم را پایین انداختم. دستانش را دراز کرد و دستانم را در دست
گرفت.
_این زندگیه که من دارم؟
با سرش را به محیط اطرافش اشاره کرد.
_یا زندگیه خونه به دوشی که تو داري؟
_من خونه به دوش نیستم.
_چرا هستی. یه روز خونه آیدینی، یه روز خونه آراز، یه روز بابات. تو دختر نیستی. یه زن شوهر داري که خونه
داري، ولی خودت رو آواره کردي. منو بیچاره کردي....
حرفش را قطع کردم. با خشم گفتم:
_محض رضاي خدا جناب شوهر. زمانی که می خواستی گند بزنی به زندگی به قول تو سگیمون، فکرت رسید
که شوهر منی؟ چرا اون زمان به این فکر نبودي که شوهر منی؟ چون اون زمان می خواستی که به هدفت
برسی؟ فقط همین. من هم سرسوزنی برات مهم نبودم انقلاب باهر.
دهانش را باز کرد تا چیزي بگوید. دستم را روي دهانش گذاشتم.
_نه نگو. نگو انقلاب. نگو که من برات ارزش داشتم. این رو قبول دارم که من برات ارزش داشتم. ولی نمی
تونم درکت می کنم. شما داغ به دلتون بود. من همه این حق رو به شما می دم. من کلید ورود به دنیاي بابام
بودم، درست. ولی .....
حرفم را قطع کردم. بغضم را به سختی فرو دادم.
_چرا عاشقم کردي؟ چرا فقط منو نگرفتی که به هدفت برسی؟ بعد هم بري پی کارت. چرا این کار رو با من
کردي؟
کف دستم را که هنوز روي دهانش بود، بوسید. دستم را مثل مار گزیده ها کنار کشیدم. نگاهش سخت و سرد
شد. به دستم که آن را کنار کشیده بودم نگاه کرد و دوباره نگاهش به روي من ثابت شد. نگاه سرد و خسته
اش.
_من اشتباه کردم سونا. خودم کاملا می دونم. فکر نمی کردم که آخر کار به این جا بکشه. یک بار گفتم یک
بار دیگه هم میگم. اگر لازم باشه تا آخر عمرم هم تکرار می کنم که متاسفم. به خاطر همه چیز. ولی عاشقی
با تو بهترین اتفاق زندگی من بود. دلم نمی اومد که این بهترین اتفاق رو از خودم دریغ کنم.
خودش را کنار کشید. از من فاصله گرفت. سیگارش از پاکت بیرون آورد و روشن کرد. به کنار پنجره رفت. کمی
پنجره را باز کرد و سرد و خاموش سیگارش را کشید.
_دارم می رم.
دلم پایین ریخت. او می خواست برود.
_کجا می ري؟
نیم نگاهی به من کرد و سیگارش را خاموش کرد. پوزخند زد و جلو آمد.
_برات مهمه؟ دارم میرم فرانسه.
_با خانواده ات؟
لحنم ناخوداگاه پر از حسادت شد.
_آره. نمی تونم سونا. من هم باید آروم بشم. دیگه نمی تونم هر روز مثل گداها بیفتم دنبالت. اگر امیدي بود
این عذابم نمی داد. ولی من دارم عذاب می کشم سونا بفهم. دارمت ولی ندارمت. این داره من رو می کشه. من
نمی تونم ازت دور باشم ولی در عین حال هر روز بیفتم دنبالتو ببینمت. نگو مگه بیکارم که باید بگم بیکار
نیستم، مریضم. من مثل معتادي شدم که هر روز باید صورتت رو ببینم. وقتی که صورتت رو می بینم، آروم میشم ولی در همون حال از داخل دارم خالی می شم. حال خوبی نیست سونا. مطمئن باش که زجري که من
دارم می کشم اگر از تو بیشتر نباشه کمتر هم نیست. می رم که من هم یکم آروم بشم....
از من فاصله گرفت. کت اش را در آورد.

رمان رویای انتقام
سارا دختری که بدون گفتن به دوست پسرش ازدواج میکنه ولی ماکان میفهمه و سعی میکنه طلاق سارا رو بگیره و به خاطر همین بهش تج...
https://t.me/joinchat/AAAAAEb_1orrjnQq1hUZJQ

@Laughtoomuch