Get Mystery Box with random crypto!

#فرار_از_واقعیت #قسمت_دویست_وشصت_وسه #قسمت_آخر لینک قسمت اول | رنگارنگ🌈

#فرار_از_واقعیت
#قسمت_دویست_وشصت_وسه
#قسمت_آخر
لینک قسمت اول
https://t.me/Laughtoomuch/15420

همان لبخند ملایمش را بر لب داشت. همان لبخندي که موقرانه بود و من عاشقش بودم. کت و شلوار تیره بر
تن داشت. قامتش کشیده تر شده بود. پیراهن سفیدش بی نقص بود. لبخندش بی نقص، و گل هاي رز آتشینی
که در دست داشت بی نقص تر از همه آنها.
_سلام سونا.
بعد از شش ماه، صدایش برایم تازگی روز اول را پیدا کرده بود. سعی کردم تا بر موج احساساتی که بر من آوار
شده بود، فائق آیم. موج احساساتی که دوست نداشتم مرا دوباره از پا دربیاورد. ولی همان احساسات چقدر
متفاوت بود. متفاوت و ویران کننده. ولی در عین حال سازنده.
_سلام...
صدایم لرزان بود. نگاهی از کنار هیکل من به آن جماعتی که در حیاط خشکشان زده بود؛ کرد و دوباره نگاه بی
قرار و مشتاقش پی نگاه من دوید.
دسته گل را به طرفم متمایل کرد.
_اومدم دنبال یکم امید؟ تو این خونه هست؟
چیزي نمانده بود که قلبم از دهانم بیرون بزند. چیزي نگفتم. چشمانش مشتاقانه به دهان من خیره شده بود.
دستی از کنار من دراز شد و در را کامل باز کرد. خودم را کنار کشیدم. آیدین بود. لبخندي به او زد و در حالیکه
دستش را به نشانه دعوت کردن او به داخل خانه تکان می داد، گفت:
_همیشه امید هست اخوي.
سپس نگاهی به من کرد. بازویم را فشرد. تا مرا به خودم بیاورد.
_سونا جان، گل رو از شوهرت بگیر.
نگاهی به او کردم که خندان دسته گل را به طرفم گرفته بود. آن قدرمکثم طولانی شد که چیزي نمانده بود
دسته گل را پایین بیاورد. دسته گل را گرفتم. آیدین دستش را به طرف او دراز کرد و گفت:
_بیا تو انقلاب.
لبخندي اطمینان بخش به من زد و دوباره رو به او گفت:
_ خوش اومدي.
انقلاب به من نگاهی دوباره کرد. مثل اینکه می خواست جمله خوش آمدي را از زبان من بشنود. از نگاه من
ببیند. چیزي نگفتم. هیجانات زیاد زبانم را از کار انداخته بود. اما لبخند زدم. لبخندي که بی اختیار بر لبانم
نشست. ولی دوست داشتم آن لبخند را.
لبخندم را با لبخندي گشاده پاسخ داد. لبخندي که به نظر می رسید از ته قلبش است. از آن عمق وجودش. به
طور نامحسوس و خیلی آرام، دستم را لمس کرد. و من کنار رفتم و او قدم به داخل خانه گذاشت و من پشت
سرش در را بستم.
پایان
نهم دي ماه یک هزار و سیصد و نود و سه
تقدیم به تمام خوبان. خوبانی که خوب بودن، عنصري از عناصر وجودشان است. در خاك وجودشان ترکیب شده
است و تحت هر شرایطی و در هر حالی خودش را نشان می دهد. خوبانی که می دانند که تنها خوبی دراین دنیا
پیروي می کنند. پس می دانند که هر چه بکارند
پایدار است. خوبانی که می دانند اعمال ما از قانون "کارما"
همان را درو خواهند کرد. باشد که همه ما نیکی بکاریم و هزاران هزار نیکی درو کنیم.


با تشکر
بهاره حسنی
نام رمان : جان و شوکران

رمان رویای انتقام
سارا دختری که بدون گفتن به دوست پسرش ازدواج میکنه ولی ماکان میفهمه و سعی میکنه طلاق سارا رو بگیره و به خاطر همین بهش تج...
https://t.me/joinchat/AAAAAEb_1orrjnQq1hUZJQ

@Laughtoomuch