2022-06-24 16:45:10
#فیروزه
#قسمت_پنجاه_ودو
لینک قسمت اول
https://t.me/Laughtoomuch/26600
گفته بود باید مطیع باشد و حرف گوش کن، تا ارباب دوستش
داشته باشد و دلش نرم شود .
اصلان چند قدمی جلوتر رفت و رو به رویش ایستاد .
_نشنیدم سلام کنی؟ !
فیروزه روسری اش را اندکی جلو کشید .
_سـ... سلام ارباب .
_حالا دیگه از من فرار می کنی توله سگ؟ !
_بــ... ببخشید... ببخشید ارباب ...
از حرکات فیروزه و ترس کودکانه اش خنده اش گرفته بود ولی
خودش را حسابی کنترل کرد .
_امشب بخوای داستان شب قبل و اجرا کنی منم بلدم چطور
بهت درس عبرت بدم .
فهمیدی ؟
_بــ... بله ارباب ...
_به حرف خاله حلیمه ت گوش کن .
صلاحتو میخواد .
_چشم ارباب ...
_انقدرم به من نگو ارباب !
_چشم ار... چشم خان .
دیگر بیش از این معطلش نکرد .
_حالا برو ببین چی کارت داشت .
انگار بند از پایش برداشته باشند به سمت مطبخ دوید ...
اصلان با لبخند نگاهش کرد و سر تکان داد .
حرف زدن با او را دوست داشت... انگار روحش را تازه میکرد
درصورت تمایل به خرید رمان به ایدی زیر پیام دهید
@shansli
همچنان همان جا ایستاده بود که غلام هراسان وارد شد .
_ارباب روم سیاهه... نمیدونم چطوری بگم ...
اصلان دستانش را پشت کمرش گره زد .
_چی شده؟ چه گندی زدی باز؟
چشمان غلام از ترس گرد شده و نمیدانست چطور بگوید .
_من هیچی خان ....
_ها؟ پس کی؟
یکی دو ثانیه این پا و آن پا کرد که فریاد اصلان را در پی
داشت .
_بنال بینم چی شده دیگه؟ !
_ارباب منو عفو کنین...
دیگر داشت صبر از کف می داد .
_میگی چی شده یا فلکت کنم؟ !
دستمال سفید دور گردنش را کشید و عرق از پیشانی زدود،
سپس همچون کاغذ باطله میان دست مچاله اش کرد .
_ارباب انبار غله ...
_ها؟ زبون وا میکنی یا زبونتو از حلقومت بکشم بیرون؟ !
چاره ای نداشت جز حرف زدن ...
_دیشب دزد زده به انبار غله ...
اصلان از تعجب نمیدانست چه بگوید .
دزدی ؟! آن هم از او؟ !
_چی میگی غلام؟ چرا چرت و پرت تحویل من میدی ؟ !
غلام خود را روی دو زانو بر زمین انداخت و ناله زاری در پیش
گرفت .
_ارباب به خدا قسم نمیدونم چی شده ...
به جان بچه هام منم الان فهمیدم ...
برادرش از نگهبانان انبار بود و همین موضوع باعث ترسش
شده بود .
میهراسید از اینکه اصلان خان به او و برادرش مضنون شود .
که اگر می شد دودمانشان بر باد بود !
_آقا به سبیل مبارک قسم، جواد هم زدن ...
با تیر زدن آقا، تفنگ داشتن حرومیا ...
اصلان خون خونش را می خورد .
واژه ی عصبانیت در مقابل حجم کثیری از خشم که سر تا
پایش را گرفته بود حقیر به نظر می آمد .
_کدوم حروم زاده ی سگ پدری جرأت کرده از امالک من دزدی
کنه؟! ها؟! کدوم ننه سگی؟
رمان جدید و داغ #معصیت
سعی داشتم با دست هام پسش بزنم اما موفق نبودم
دستش رو نوازش وار از روی گونه ام به پایین سوق داد تا به یقه ام رسید. خواستم بازم جیغ بکشم که این بار دستش رو روی دهنم گذاشت و با خشم بهم خیره شد و غرید:
-دهنتو ببند
تمام مدت متوجه ی حال خراب و مستیش بودم، اما نمی دونستم تا این حده که بخواد اینجور فکرها به سرش بزنه!
یقه ام رو پایین کشید و دست سردش رو روی سینه ام گذاشت؛
میون جیغ های پی در پی و شاید بی جونم، اشکام به پهنای صورتم ریخته می شد!حس می کردم عاجزانه، هیچ راه فراری ندارم....
خواندن ادامه رمان
https://t.me/joinchat/AAAAAEb_1orrjnQq1hUZJQ
@Laughtoomuch
236 views13:45
ر
