Get Mystery Box with random crypto!

نشسته بودم، چشمامو بسته بودم و تمرین مدیتیشن می‌کردم. صدای مرب | مانگ میرزایی

نشسته بودم، چشمامو بسته بودم و تمرین مدیتیشن می‌کردم. صدای مربی مدیتیشن داشت توی اتاق پخش میشد. می‌گفت بدون قضاوت، بدون انتخاب، با تمام وجود به صداهای محیط گوش کنید و به تک تکشون توجه کنید. بعد گفت دقت کنید به اون بخش وجودتون که داره خوب گوش میده و به اطرافش توجه می‌کنه.
یادم نیست گفت مجسمش کنید یا نه، اما تو ذهن من سریع تصویر یه موجود که شکل یه گوش بزرگ بود، نقش بست. بعد دقیق‌تر شدم و دیدم این گوش یه نوزادیه که لای قنداق پیچیده شده. که انگار گوشه‌ی قلب من خوابیده و کاری نمی‌کنه، چیزی نمیگه، فقط خوب و دقیق گوش میده و چشم می‌چرخونه و نگاه می‌کنه و دست و پا می‌زنه تا زمین رو، هوا رو، بدن خودش رو کشف کنه.
به این فکر افتادم که وقتی نوزاد بودیم، قبل از این‌که حرف زدن رو یاد بگیریم، با تمام وجود گوش دادن رو بلد بودیم.
اون موقع خودمونو با محیط اطرافمون یکی می‌دیدیم و سرتاپا توجه بودیم برای ادراک کردن. برای دیدن و شنیدن و لمس کردن و چشیدن و شناختن.
قبل از این‌که توانایی انجام کاری یا ارائه حرف و نظری از خودمونو داشته باشیم، تمام درهای ذهن و قلبمون باز بود برای دریافت هرچیزی که محیط بهمون می‌داد.
شاید صددرصد اتفاق خوبی نبود. شاید تو همون دوره تاثیرات منفی زیادی از اونچه دیدیم و شنیدیم و درک کردیم، اتفاق افتاد. ولی این‌که به مرور درها رو یکی یکی بستیم به روی نور و روشنی و خزیدیم تو تاریکی وجودمون و خیال برمون داشت که علامه دهر و دانای کل شدیم، خیلی بده.
ما نیاز داریم به کودکی برگشتن رو تمرین کنیم. دوباره خوب دیدن و خوب شنیدن رو تمرین کنیم. قضاوت نکردن رو تمرین کنیم. بی‌واسطه با احساسات و قلبمون در ارتباط بودن و در لحظه زندگی کردن رو تمرین کنیم.
برعکس عقیده خیلیا ما در طول زندگی کامل‌تر نمیشیم. بلکه کامل و بی‌نقص به دنیا میایم و تک تک آسیب‌ها ما رو به بیراهه می‌برن.
فرصتی داریم برای زندگی کردن و کودک درونمون بهترین کسیه که زندگی رو بلده و باید بهش برگردیم یا بهش مجال بدیم که دوباره بهمون برگرده.
#مانگ_میرزایی

@maangmirzaei