2021-01-31 15:00:11
↻ ↻
به دانشگاه می رفتم که مادربزرگم و دم درب حیاط نشسته دیدم
سلام کردم و رد شدم
گفت میری نونوایی
گفتم نه مادر ، میبینی که میرم دانشگاه ، کتابام رو ببین
گفت پس مادر واسه منم چهارتا نون بگیر
دیدم فایده نداره ، سریع 4 تا نون گرفتم برگشتم
گفت حالا میری دانشگاه واسه چی؟
گفتم: فردا نون داشته باشم بخورم
گفت بیا مادر من دوتا نون بَسَمه
دوتا واسه من دوتا واسه تو
فردا هم بیا خودم نونت رو میدم اما اگه خودت بری نون بگیری
خندیدم
گفت :مادرجان تمام زندگی من همین خنده های شماست ، امروز کسی نیومده حوصلم سر رفته بود ، وگرنه نون داشتم
اون روز کلاسم و تعطیل کردم و کنارش نشستم تا شب برای هم حرف زدیم و خندیدیم
مهمتر از کار و درس، همین پدر و مادرا هستند ، قدرشونو بدونید.
روحت شاد مادر بزرگ
@yahossein114
42 views12:00