Get Mystery Box with random crypto!

💢مغرورایِ‌عاشق💢

لوگوی کانال تلگرام maghrorayee_ashegh — 💢مغرورایِ‌عاشق💢 م
لوگوی کانال تلگرام maghrorayee_ashegh — 💢مغرورایِ‌عاشق💢
آدرس کانال: @maghrorayee_ashegh
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 0
توضیحات از کانال

|•بسم الله الرحمن الرحیم•|
💙
خاک کويت ز سرم بُرد هوای دگران....
💜
♨رمان آنلاین💢مغرورایِ‌عاشق💢
💛
ژانر: #عاشقانه_طنز_کلکلی
💚
عضو نویسندگان انجمن برتر #ناوِل۹۸
@novel98
کپی=🛇

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2019-02-12 06:41:20 _الو مهسا کجایی؟!
_......
_چرا جواب نمیدی؟خودت زنگ زدی و بعد داری استخاره می‌گیری!
_......
_خنگ خدا،خدا یه عقلی به تو بده و یه پولی به من!
اوسکول
تماس و قطع کردم و پاشدم رفتم اتاق پوریا تا یکم از اون کتاب رمانم بخونم........

#فروارد_یادتون_نره
#کپی_با_اسم_آیدی_کانال_حلال_است
#ادامــه‌دارد
@maghrorayee_ashegh
342 viewsChirik...ولایت, edited  03:41
باز کردن / نظر دهید
2019-02-11 09:34:16
دریافتم خوبی‌هایی که ممکن است داشته باشیم،
همیشه به کارمان نمی‌آید...
چون کافی نیست که یک آدم، آدم خوبی باشد،
باید دیگران هم خوب باشند
تا این خوبی دردی دوا کند!


#لائو_شه

@maghrorayee_ashegh
282 viewsMaryam, 06:34
باز کردن / نظر دهید
2019-01-31 16:03:45 #نظر_بدین_دوستان https://telegram.me/harfbzanbot?start=p8KPVM4 #منتظرم_بی‌معرفتا
305 viewsMr_abedi , 13:03
باز کردن / نظر دهید
2019-01-31 15:39:17 #نظر_بدین_دوستان

https://telegram.me/harfbzanbot?start=p8KPVM4


#منتظرم_بی‌معرفتا
28 viewsMr_abedi , 12:39
باز کردن / نظر دهید
2019-01-30 22:35:24 ●الا بذکر الله تطمئن قلوب● #مغرورایِ‌عاشق #پارت_بیست_سوم لباسای تنم و بایه تاپ و شلوارک عوض کردم و پریدم رو تخت و لالای لالای لالای لالای.. صبح با صدای اذان مسجد محله از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد صداش یه جوری بود نمی‌دونم موذن با چه حسی می‌گفت و…
282 viewsMr_abedi , 19:35
باز کردن / نظر دهید
2019-01-30 22:35:23 #نظر_بدین_دوستان

https://telegram.me/harfbzanbot?start=p8KPVM4


#منتظرم_بی‌معرفتا
438 viewsMr_abedi , 19:35
باز کردن / نظر دهید
2019-01-30 16:19:14 ●الا بذکر الله تطمئن قلوب●

#مغرورایِ‌عاشق
#پارت_بیست_سوم

لباسای تنم و بایه تاپ و شلوارک عوض کردم و پریدم رو تخت و لالای لالای لالای لالای..
صبح با صدای اذان مسجد محله از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد صداش یه جوری بود نمی‌دونم موذن با چه حسی می‌گفت و همه رو سمت خودش می‌کشوند،از پنجره اتاق ببرون و نگاه کردم کوچه زیاد شلوغ نبود ولی خلوت هم نبود یه آقایی با ریش متوسط و یه خانم با چادر نماز گل گلی و یه دختر کوچولو که یه چادر گل گلی هم اون سرش کرده بود و موهاش به طور بامزه ای تو صورتش پخش شده بود وسط اون خانم و آقا که داشتن حرکت می‌کردن اونم داشت حرکت می‌کرد،یکی از دست هاش رو پدرش گرفته بود و اون یکی رو مادرش..
***

حوله ام رو برداشتم و رفتم حموم زیر دوش آب ایستاده بودم جریان مستقیم آب به موهام می‌خورد و موهای لخت ام رو لخت تر از همیشه نشون می‌داد،قیچی مخصوص موهام رو از کشو میز رختکن برداشتم و رفتم دوباره زیر دوش آب ایستادم و به آینه مقابل چشم هام چشم دوختم،با یه حرکت موهای جلوم رو که بلند شده بود رو چتری زدم و مساوی کردمشون باهم،حولم رو تنم کردم و از اتاق اومدم بیرون،مقابل آینه قدی ایستادم و مانتو ساتن آبی و شلوار پاچه دمپا یخی رنگ رو جلوم نگه داشتم تاحالا تو دانشگاه نپوشیده بودمش،زیاد بازم نبود که بگم حراست گیر بده،نه خوب بود،مانتو آبی و شلوار یخی و تنم کردم و موهام و سشوار زدم و شونه زدم
و از دوطرف فرق باز کردم و هرکدوم رو بافتم و مقنعه مشکی کرواتی رو سرم کردم و یکم از اون چتری هارو ریختم بیرون و کتابای لازم رو گذاشتم توی کولم و بارونی سفیدم رو تنم کردم و کولم رو با گوشی و کارت عابر و سوئیج ماشین و برداشتم از اتاق اومدم بیرون
ساعت بیست دقیقه به نه بود،وارد آشپزخونه شدم و کوله ام رو روی اپن گذاشتم و کره و مربا رو از یخچال بیرون آوردم روی میز قرار دادم و آب رو گذاشتم جوش بیاد و از آشپزخونه زدم بیرون و وارد اتاق مهسا شدم داشت کتاباش رو مرتب می‌کرد بعد از برداشتن کوله اش اومد سمتم و گونه ام و بوسید و گفت:
_سلام عزیزم،صبحت بخیر و شادی
خندیدم و بعد از سلام دادن بهش اومدیم آشپزخونه و صبحانه خوردیم و داشتم چاییم رو می‌خوردم که مهسا گفت:
_پری می‌گم،امتحانا تموم شده بریم شمال
دلم به مامان اینا تنگ شده
فکر خوبی بود هم می‌تونست حال و هوامون رو عوض کنه و هم یه سر به اونا بزنیم با سر تکون دادن موافقتم رو اعلام کردم و مهسا گفت:
_امروز آخرین امتحان رو تموم می‌کنیم و دوهفته تعطیلی داریم و بعدش هم که عید کلا دانشگاه تق و لقه می‌گم فردا بلیط بگیرم سال تحویل رو هم شمال باشیم؟نظرت!
خیلی فکر خوبی بود بهش گفتم:
_آره فکر خوبیه،اصلا چرا فردا همین امروز بعد از امتحان می‌ریم بلیط می‌گیریم؟چطوره
یه چشمک زد و گفت:
_عالیه!
**************

تو یه سوال بدجوری گیر کرده بودم همه رو مو به مو نوشته بودم ولی لعنت به این سوال که چهار نمره هم داشت یعنی ها چی بگم به این استادا....با این وضع سوال دادناشون
مراقبا دقیقه های اخر امتحان رو اعلام کردن و استرس من بیشتر شده بود سر برگردوندم تا یکم حداقل تغلب کنم که یه چی پهلوم و سوراخ کرد برگشتم سمت راست که....
#فروارد_یادتون_نره
#کپی_با_اسم_آیدی_کانال_حلال_است
#ادامــه‌دارد
@maghrorayee_ashegh
238 viewsMr_abedi , 13:19
باز کردن / نظر دهید
2019-01-29 07:10:23 سلام Mr_abedi هستم

روی لینک زیر بزن و هر انتقادی که نسبت به من داری یا اعتراف و حرفی که تو دلت هست رو با خیال راحت بنویس و بفرست. بدون اینکه از اسمت باخبر بشم متنت به من می‌رسه.


https://telegram.me/harfbzanbot?start=p8KPVM4
227 viewsMr_abedi , 04:10
باز کردن / نظر دهید