مدیرای عزیز (البته بعضیهاتون) کاری نکنید به 《هدفها》نرسیم! والا دیگه
هرچی برنامه و هدف برامون میذارید ما با صداقت میگیم باشه و صبح تا شب چشم و فکر و توانمون رو میذاریم پاش! (البته احتمالا به صرفه نیست براتون که دیده بشه اینها) بعد که میرسیم بهش و با لبخندی بر لب و چشمهایی خسته میایم که بهتون بگیم! جای تشکر و دستمریزاد و خداقوت گفتن؛ میگن: عه تموم شد؟! (مگه میخواستی تموم نشه آخه مدیر جان!) خب آفرین پس حتما هدفی که برات گذاشته بودم آسون بود! سختش میکنم! هی سختتر...
مدیر عزیز تلاشم رو ببین هدفی که در نظر داشتی رو تموم نکردم که فکر کنی آسون بوده! تموم کردم چون توانمند بودم و تلاش کردم!
داشتین ازین مدیرها؟ هرکاری کنی باز یه کار سختتر بخواد؟
پینوشت ادمین: این جور مدیرها با قدرناشناسیشون! دو مدل نیرو تربیت میکنن ! یک - نیروهای دلزده، بیروح و بیانگیزه! که دیگه نایی برای کار کردن (سالم کار کردن) ندارن! دو - نیروهای شوآفکُن! نیروهایی که جای لپتاپ و خودکارشون؛ بوق و کرنا دستشونه تا حتی وقتی کار هم نمیکنن بگن وای وای چقدر کارم زیاده هلاک شدم! نُه ساعت کاری رو با بوق کرنا میگذرونن بعد دو ساعت اضافه کاری میمونن که بگن آره مدیر ببین بهخاطر تارگت سختت جای نُه ساعت یازده ساعت کار میکنم