واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد ! کدخدا که خیلی لذت | ماهان
واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد ! کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت : روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر ...! واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانهی کدخدا رفت و از کیسههای برنج سراغ گرفت :
کدخدا گفت : راستش برنجی در کار نیست ...! آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید !