2021-08-24 18:43:47
محمد مهدویفر:
در زندان کاشان، تابستان و پاییز ۹۸ یک زندانی به نام حسین نجفی را دو نوبت با دست و پای بسته با حداقل ده سرباز و گارد زندان با باتوم و شوکر آش و لاش کردند. زندانیها را زیر دوربینها هیچگاه نمیزدند. من فریادهای حسین را موقع کتک خوردن میشنیدم. فریاد میزد و زیر کتک فحش میداد. پس از آن پایش را چهل روز در هواخوری به اخیه بستند.
(اخیه وسیله آهنی تقریبا شبیه میخ طویله که در کف زمین نزدیک دیوار تعبیه شده بود برای بستن دست و پای زندانی که از جای خود نتواند حرکت کند.)
حسین بچه کرج بود. نه در شهر خودش نه در شهر کاشان هیچ کس را نداشت. هیچ کس به ملاقات او نمیآمد.
در هواخوری او را روزی یک بار برای رفتن به توالت باز میکردند. بعضی روزها فراموش میکردند یا عمدا باز نمیکردند تا بیشتر تحقیر بشود.
بارها صدا میکرد برای دستشویی او را باز کنند تا آخر فریادهای او به سکوت تبدیل میشد و در جای خودش ادرار و مدفوع میکرد.
او کمی مشکل روانی داشت. در زندان روانی شده بود. باید تحت نظر روانپزشک قرار میگرفت. در کل انسان باادبی بود.
من با روحیات حسین تا حدودی آشنا بودم. چون قبل از این اتفاقات حدود یک ماه با او همسلولی بودم. او دیر به دیر حمام میرفت. همسلولیها هر چه به او میگفتند برو حمام نمیرفت.
زمانی که همسلولی بودیم من یک بار به او گفتم حسین جان هر وقت خواستی بروی حمام اگر لباسی زیرپوشی شورتی چیزی خواستی به من بگو. پنج دقیقه بعد لباسش را کند و آمادهی حمام شد. با زبان خوش میپذیرفت ولی در برابر سخنان تند موضع میگرفت.
چهار سال دوره حبس او تمام شده بود. جرم او سرقت بود. خودش میگفت چهار میلیون رد مال دارد ولی زندانبان میگفت سیزده میلیون
جایی که او را به اخیه بسته بودند با درب سلول من حدود پنج متر فاصله داشت. گاهی دریچه سلولم را که باز میکردم بوی تعفن مرا آزار میداد. شبها مخصوصا بعد از شام تشنه میشد و از من تقاضای آب میکرد. اگر کیسه پلاستیکی یا کیسه فریزر داخل سلول داشتم داخل آن آب میریختم و از دریچه سلول به سمت او پرت میکردم.
دریچه به گونهای بود که باید با دست چپ پرتاب میکردم. نشانهگیری دقیقی نداشتم. پلاستیک حاوی آب نزدیک او به زمین میخورد. کیسه پاره میشد و آب بر زمین میریخت همان اندک آبی که میماند مینوشید.
وقتی باران میآمد میگفتم چیزی لازم داری میگفت نه
برایش از دریچه پتو پرت میکردم. ولی اگر باران ادامه پیدا میکرد پتوها خیس میشد و بلااستفاده میشد.
در حملهی گارد زندان دنده او را شکسته بودند. در مدت چهل روزی که توی هواخوری بود روی یک طرف بدنش میخوابید. روی استخوان شکسته نمیتوانست بخوابد. استخوان شکسته در طول این مدت جوش خورد.
یک روز از زندان مرا بردند برای دادگاه از دادگاه برگشتم حسین را توی هواخوری ندیدم پرسیدم او کجاست. گفتند صبح بازرس آمده بود او را باز کردند و جای او را شستند و آب و جارو کردند.
اگر همه دوربینهای همهی زندانها را هم هک کنند شما به حقیقتِ زندانهای ایران نمیتوانید پی ببرید مگر اینکه از نزدیک دیده باشید یا شرایط زندانها را خودتان با پوست و گوشت و استخوان لمس کرده باشید.
@mahdavifar2021
6.0K views15:43