رویای شیرین... کنار سفرهٔ افطار، چشمانتظار اذان بود. داشت | مهدیاران | mahdiaran
رویای شیرین...
کنار سفرهٔ افطار، چشمانتظار اذان بود. داشت دعای سلامتی امام زمان را میخواند که زنگ خانه به صدا درآمد. - بله؟ + سلام. مهمون نمیخوای، صاحبخونه؟ صدا را شناخت. با عجله به استقبال مهمان عزیزش رفت. - خیلی خوش آمدید آقا! بفرمایید داخل یا اباصالح! با صدای اذان از خواب پرید. به یاد آن رویای شیرین، با اشک افطار کرد.