Get Mystery Box with random crypto!

قِرتی بازی

لوگوی کانال تلگرام maher234 — قِرتی بازی ق
لوگوی کانال تلگرام maher234 — قِرتی بازی
آدرس کانال: @maher234
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 210
توضیحات از کانال

نوشته های جواد ماهر/ javadmaher123@gmail.com ممکن است به عضویتِ کانال پذیرفته نشوید. مدیرِ کانال در این باره توضیحی نمی دهد.

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-08-01 21:56:56 860) از نگاه دیگری
چند سال پیش نوشته ای برای روزنامه ی "شرق" نوشتم که در صفحه ی آخر چاپ شد. گزارش خوبی بود. خودم هنوز دوستش دارم. "قمری ها روی زنگ مدرسه". سالی که برگزیده ی جشنواره ی مروجان کتاب خوانی شدم؛ در تهران یک مجله ای به واسطه ی دوستی برای گفت و گو دعوتم کرد. دو سه نفری با من مصاحبه کردند. شاید می آمدند سر کتاب خانه ی زنبیلی و می دیدند؛ بهتر می نوشتند. چندی پیش هم دوستی از راهی دور سر زنبیل آمد، و از نزدیک دید، و چیزی نوشت. من از دوستانی که کار مرا می بینند، و درباره اش می نویسند؛ ممنونم. همین که اهمیت کار را دریافته اند، و درباره اش نوشته اند جای سپاس دارد. گزارش و روایت و گفت و گو کار سختی است. روزنامه نگاری پیچیده است. تنظیم درست دریچه ی نگاه سخت است. گاهی ممکن است عناصر روایت علیه ات بیاشوبند. این در صورتی است که جامعه اهل خواندن باشد. مهمترین عیبِ ما مردم این است که اهل خواندن نیستیم. بیشتر شفاهی و سینه به سینه ایم تا خواندنی. این می شود که چیزهایی که به قیمتِ گزاف، تجربه و خلق و نوشته می شود خوانده نمی شود. به تازگی "محمود خرقانی" در مصاحبه ای با روزنامه ی "شهرآرا" روایتی از کار من به دست داده. روایتی که خیلی همدلانه است. من و محمود سال هاست دوستیم. با هم حرف ها زده ایم، و بر هم تاثیرها گذاشته و از هم تاثیرها پذیرفته ایم. این روایت را می توانم سرِ دست بگیرم، و به عنوان شناسنامه ای از کارم از نگاه دیگری نشان بدهم.
#روزنامه
https://shahraranews.ir/fa/publication/content/13128/355023
70 viewsجواد ماهر, 18:56
باز کردن / نظر دهید
2022-08-01 15:49:27 859) امام حسین
سوم، چهارم، پنجمی هایِ "نیاز به تلاشِ بیشترِ" مدرسه ده دوازده نفرند. برای شان کلاس تقویتی گذاشته ایم. معلم شان توی آبدارخانه مرا می بیند، و نام یکی از دانش آموزان را می گوید. می گوید: "سرش را مدل زده". از من می خواهد با او حرف بزنم. من دانش آموز را به آبدارخانه دعوت می کنم، و چای تعارفش می کنم. سرش را می بینم. بغل های سر را کوتاهِ کوتاه کرده و توی کوتاهی با تیغ، یک قلب درآورده و یک تیر که قلب را شکافته. می پرسم: "رفتی آرایشگاه"؟ می گوید: "بله". می گویم: "عجب طرحی". می گوید: "آرایشگر درآورده". می پرسم: "خودت گفتی"؟ می گوید: "من طرح دیگری گفتم. نتوانست دربیاورد. این را درآورد". می پرسم: "طرح خودت چی بود"؟ می گوید: "من گفتم بنویسد امام حسین".
#محرم #مدرسه
28 viewsجواد ماهر, 12:49
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 07:47:26 858) روزم را با مصاحبه ی یک دوست خوب آغاز کردم: https://shahraranews.ir/fa/publication/content/13128/355023
42 viewsجواد ماهر, edited  04:47
باز کردن / نظر دهید
2022-07-29 16:18:25 857) ناکارآمدی شیوه ی مرسوم
مدیر طبق بخش نامه برای دانش آموزانِ ضعیف، کلاس تقویتی گذاشته. یک کلاس برای اول دوم ها که مدیر، معلم شان است، و یک کلاس برای سوم و چهارم و پنجم که بر عهده ی یکی از معلم هاست. آن دانش آموز ضعیفی که من با او خواندن کار می کنم حالا به این کلاس ها می رود. همان دانش آموزی که سرِ قرارِ خواندن، زودتر از من می آمد. روز اولی که می خواست برود سر کلاس می ترسید. از معلم امسالش خاطره ی خوبی ندارد. من تشویقش کردم، و بردمش سر کلاس و به معلم و بچه های کلاس معرفی اش کردم، و گفتم کتاب می خواند، و پیشرفت کرده. پس از کلاس با معلم درباره ی کلاس حرف زدیم. معلم به فکرِ روش های مرسوم آموزش و اولویت دادن درسِ ریاضی و ضرب بود. من برایش توضیح دادم که سیستم رسمی در آموزشِ این بچه ها موفق نبوده. شما هم نمی توانید با شیوه ی مرسوم چیزی به آن ها یاد بدهید. از تجربه ام گفتم که بیشترِ این بچه ها در خواندن مشکل دارند. خواندن و درک متن و کلام را بلد نیستند. وقتی در درک متن و کلام مشکل دارند راه ارتباط من و شما با آن ها بسته است. پس باید با خواندن آغاز کنیم. این حرفم را تایید کرد. ادامه دادم که درباره ی خواندن هم با شیوه های مرسم اگر می خواستند یاد بگیرند در طول سال یادگرفته بودند. گفتم شیوه ی مرسوم به درد این ها نمی خورد. برایش شیوه ی کارم را توضیح دادم که کنار هر دانش آموز می نشینم، و با هم کتاب می خوانیم. کتاب یا مجله های دوست داشتنی و جذابی که با کمک و مشارکت دانش آموز انتخاب می شود. پایِ کتاب درسی در میان نیست. ما با هم چای می خوریم. در حین خواندن معنی واژه هایی را که نمی داند با هم کشف می کنیم. گاهی می نویسیم. بازی می کنیم و نقاشی می کشیم. من برای دانش آموزم کتابِ جذاب و پر از عکس می خوانم تا ذخیره ی واژگانش افزایش یابد. معلم از شیوه ام خوشش آمد. آن را تحسین کرد، ولی گفت: "این طوری خیلی طول می کشد. باید نفر به نفر کار کنیم". گفتم: "بله، باید برای هر کدام وقت و شیوه ی جداگانه داشت".
نوشته های مربوط به "خواندن" مجموعه ای از نوشته هاست که در پی هم آمده اند، و با مطالعه ی آن ها می توانید در جریان تجربه ای از من که سخت و پیچیده و متفاوت است قرار گیرید. شماره ی این نوشته ها: 815، 823، 839، 841، 847، 854 و 857.
#خواندن #مدرسه
نظر بدهید: @javademaher
53 viewsجواد ماهر, 13:18
باز کردن / نظر دهید
2022-07-29 10:51:35 856) درآوردن
فرهاد شش ساله ی مان می گوید: "داریوش یک بار تو را درآورد. با تفنگِ آب پاش خیسش کردم، او هم گفت:" پدرت را درمی آورم". تو را درآورد".
مادر یکی از دخترهایی که از کتاب خانه ی زنبیلی کتاب امانت می برد، دو کتاب دخترش را پس آورده و می گوید: "دخترم رفته کلاس زبان. گفته من کتاب ها را بیاورم، و کتاب تازه بگیرم. دیروز از پنجره شما را دیده و تا آمده شما زنبیل را جمع کرده بودید. برگشته و گریه کرده و گفته: "دیر رسیدم. آقا معلم، کتاب ها را جمع کرده"."
#پسرهای بابا #کتاب خانه ی زنبیلی
نظر بدهید: @javademaher
46 viewsجواد ماهر, 07:51
باز کردن / نظر دهید
2022-07-24 22:17:42 855) انجمن سگ هایِ ولگرد
"ملینا" به توله سگی که زیر پل ساکن شده سنگ می زند. سگ زوزه می کشد. جلوی ملینا را می گیرم. می پرسم: "چرا به سگ سنگ می زنی"؟ می گوید: "می خواهم از این جا برود". می گویم: "راهش سنگ زدن نیست". می پرسم: "سنگ زدن درد دارد. تا حالا به تو سنگ خورده که گریه کنی"؟ می گوید: "بله". می گویم: "سگ هم مثل تو درد می کشد". می گوید: "من ظهر به سگ غذا دادم". می گویم: "باریکلا". ما هم به سگی که چند روز است به پل جلوی مجتمع پناه آورده غذا می دهیم. سگِ بی آزاری است. لاغر و نحیف. یک جوری رفتار می کند انگار می خواهد همین جا بماند، و نگهبان مجتمع باشد. شاید مال کسی بوده و ارج و قربی داشته. غذای خوب می خورده و توی پارک گردش می کرده. یک هو گرانی به صاحبش فشار آورده. پلیس هم جلوی پارک گردی را گرفته. نتیجه این شده که صاحبِ بینوا، سگِ بینوا را رها کرده به امان خدا. سگ های ولگرد این روزها زیاد شده. برخی شان پاکوتاه و دوست داشتنی اند، و معلوم است تا چندی پیش صاحبی و ارج و قربی داشته اند. با ماشین این ور آن ور می رفته اند. سگ ها و صاحبان شان سزاوار دل سوزی اند. به صاحبِ سگ که فشار بیاید سگ را ول می کند. به سگ هم که فشار بیاید ممکن است کار خطرناک بکند. همه ی سگ ها که مثل هم نیستند. یک سگی مثل "سگِ ولگرد" صادق هدایت بی صدا تن به مرگ می دهد، یک سگی هم هست به سرش می زند حمله کند. باید انحمن هایی باشد برای حمایت از سگ هایِ ولگرد که به امورشان رسیدگی کند. برای سگ ها دنبال قانون و غذا و مکان باشد.
همسرم می گوید: "چه دل خوشی داری. رتبه بندی خودت الان روی هواست".
#سگ #محیط زیست
نظر بدهید: @javademaher
65 viewsجواد ماهر, 19:17
باز کردن / نظر دهید
2022-07-22 20:19:59 854) تشکُل سازی
جشن غدیر را در مجتمع مسکونی مان برگزار کردیم. باشکوه و با برنامه های مختلف. شعر و نمایش و معرفی کتاب و موسیقی و آتش بازی. دویست سیصد نفر توی جشن شرکت کردند. دویست سیصد نفر از همسایه ها و هم محله ای ها. دویست سیصد نفری که از نیم ساعت پیش از آغاز برنامه ها آمدند، و تا ته برنامه ها نشستند، و همراهی کردند. در قسمتی از برنامه، زنبیلِ کتاب را به همسایه ها نشان دادم، و معرفی کردم. از حاضران خواستم کسانی که تا حالا از زنبیل، کتاب امانت گرفته اند دست بلند کنند. تقریبا همه دست بلند کردند. کتاب خانه ی زنبیلی در این جشن قدرت تشکل سازی خودش را نشان داد. من از دو سه هفته پیش از مراجعه کنندگان به زنبیل خواستم برای جشن برنامه ای تدارک ببینند. زنبیل علاوه بر تشکل سازی با کتاب هایش به ساخت برنامه ها هم کمک کرد.
مدیر یک فهرست نام دانش آموز تهیه کرده و می گوید: "باید به این ها زنگ بزنیم. این ها دانش آموزان ضعیف اند. اداره بخش نامه فرستاده که برای شان کلاس تقویتی بگذاریم". این برنامه ایست که من از اسفند پارسال دنبالش بودم. از مدیر و معاون و معلم ها خواستم دانش آموزان ضعیف را معرفی کنند؛ تا برای شان کاری بکنیم. ولی خیلی کسی تحویل نگرفت. یعنی برخی کمک هایی کردند، ولی این طور که مدیر کاغذ دست بگیرد، و جدی باشد، نبود. من در حد وسعم پنج شش نفر را از حدود بیست دانش آموز ضعیف پوشش دادم، و با وجود مشغله ها تلاش کردم زنگ های تفریح و در تابستان روزها دوشنبه و چهارشنبه با کمک کتاب و مجله به بهبود خواندن شان کمک کنم. اگر همان زمان مدیر به حرفم گوش می کرد؛ الان وضع بهتری داشتیم.
#جشن #کتاب خانه ی زنبیلی #مدرسه #خواندن
نظر بدهید: @javademaher
60 viewsجواد ماهر, edited  17:19
باز کردن / نظر دهید
2022-07-16 20:15:11 853) جشن غدیر و اداره ی شهر
می خواهیم در مجتمع مسکونی مان جشن بگیریم. جشن غدیر. تقسیم کار کرده ایم. پنج شش نفر از همسایه ها دو سه بار جلسه کردیم، و تقسیم کار کردیم. دو سه نفر مسئول بلند گو و پذیرایی اند. دو نفر از این طرف آن طرف صندلی و پرچم و وسایل تزیین و آتش بازی جمع کرده اند. من مجری مراسم و مسئول تهیه ی برنامه های ام. دو هفته ای هست که از دختر و پسرهایی که می آیند از زنبیل، کتاب امانت ببرند می خواهم شعری، معرفی کتابی چیزی اگر دارند بگویند برای مراسم نام شان را بنویسم. با پسربچه های مجتمع یک نمایش طنز کار می کنیم. پسرهای بزرگ تر خجالتی ترند، و با این که یک بار یک نمایش خوب با هم تمرین کردیم، اما هنوز قول خاصی برای مراسم نداده اند. یکی شان که دستش توی گچ است قرار است اگر خوب شد برای مان گیتار بزند. از بقیه خواسته ام برای اجرای برنامه ای شبیه جوکر آماده باشند. دو سه تا از دخترها شاید برای مان شعر خواندند، پنج شش نفر از پسرها هم سرود. یکی از بچه ها که کمی خجالتی است دارد دوشادوش دوستانش نمایش کار می کند. کار گروهی دوباره در مجتمع رونق گرفته. در سایه ی این کار گروهی برخی کارهای مجتمع دارد پیش می رود. با شهرداری و پلیس برای حل برخی مشکلات، رابطه هایی برقرار کرده ایم، و داریم شیوه ی اجاره ی مغازه های مجتمع را که مدت هاست معطل مانده سامان می دهیم. یک مراسم جشن سنتی برای پیش برد امور یک مجتمع آپارتمانی به کار آمده. به بهانه ی جشن، ما و فرزندان مان کار گروهی می کنیم، گفت و گو می کنیم، برای مشکلات راه حل پیدا می کنیم، برخی رفتارها مثل خجالت را کنار می گذاریم. مجتمع مسکونی ما سیصد و چهار واحد است. یک مجتمع شلوغ و جوان. اگر یادبگیریم، و بتوانیم مجتمع مان را خوب اداره کنیم، فردا می توانیم یکی دو نماینده ی خوب به شورای شهر بفرستیم، و شهر را خوب اداره کنیم. شهر را که خوب اداره کنیم، لابد می توانیم برای اداره ی کشور برنامه داشته باشیم. برنامه های خوبِ زیست محیطی و تربیتی و ... . اگر الان بتوانیم یک پذیرایی با کمترین تولید زباله را تمرین کنیم، یا برنامه ی هدیه دادن را جوری پیش ببریم که باعث حسادت و شکستن دلِ کودکی نشود؛ بنیان خوبی گذاشته ایم.
#جشن #نمایش #گفت و گو #شهر #کتاب خانه ی زنبیلی
نظر بدهید: @javademaher
87 viewsجواد ماهر, edited  17:15
باز کردن / نظر دهید
2022-07-15 12:55:10 852) چرخیدن
دفتر مدرسه بوی گند جوراب می دهد. تابستان است و پنکه روشن. بادِ پنکه بوی گند جوراب را برمی دارد، و توی دفتر می چرخاند. من بیرون دفتر توی راه رو به بچه ها کتاب می دهم. اطرافم چند نفر منچ بازی می کنند، چند نفر کتاب می خوانند، و چند نفر نقاشی می کشند. من کتاب رسید می کنم، و کتاب امانت می دهم، و کتاب معرفی می کنم. چند دقیقه قبل با بچه ها "جوکر" و "هدبند" بازی کردیم. دو دانش آموز مهمان داریم که قرار است سال آینده بیایند کلاس اول. موقع ثبت نام کتاب بردند، و حالا پس آورده اند، و بین کتاب ها چرخ می زنند. آدم خوب است این طوری چرخ بزند نه این که مثل پنکه ی توی دفتر بین بوی گندِ جوراب بچرخد.
#مدرسه #کتاب
نظر بدهید: @javademaher
80 viewsجواد ماهر, 09:55
باز کردن / نظر دهید
2022-07-10 17:17:14 851) جایِ خیلی حساس
"امید" به همسرم گفته: "شما چرا مغازه را تا شب بازنمی کنید. بابایِ من صبح می ره شب میاد. شما هم مغازه را تا شب باز بذارید؛ تا ما کتاب بگیریم".
فرهاد شش ساله ی مان ماشین لباس شویی اسباب بازی و کلاغ دست کشی را بغل کرده. از من دو گوش شنوا می خواهد تا یک قصه بگوید: "یک روز یک ماشین لباس شویی با یک کلاغ دوست بود. کلاغ به ماشین لباس شویی گفت: "اوضاع اَمنه"."
فرهاد: "بابا، اگه من بزرگ شدم؛ از تو جلو زدم، می تونم بغلت کنم"؟
من: "آره".
فرهاد: "پس وقتی بزرگ شدم؛ اگه خسته شدی بگو بغلت کنم".
من( با ذوق): "باشه".
امروز خشتکم جِر خورد. قد یک وجبِ بزرگ. تا حالا این طوری جر نخورده بودم. گویا مشکلات اقتصادی خیلی سنگینی می کند. تحریم و طرح صیانت و طرح عفاف و حجاب و این جور چیزها هم مزید علت شده. البته خیلی وقت است سعی می کنم اخبار را نخوانم، ولی ماتحتِ آدم جایِ خیلی حساسی است. جِر می خورد دیگر.
#کتاب خانه ی زنبیلی #پسرهای بابا
108 viewsجواد ماهر, 14:17
باز کردن / نظر دهید