Get Mystery Box with random crypto!

بی پنجره حرف می زنم از دشت از کوه ازدمن از درخت و دریا حرف | شعرمانی

بی پنجره حرف می زنم
از دشت
از کوه ازدمن
از درخت و دریا
حرف می زنم
از اتفاق خیس یک پیاده رو باتو ...
بی پنجره
حرف می زنم
از پارک
از قرار عاشقانه ی ده صبح ...
بی پنجره حرف می زنم
از پاساژ
از خرید
از بوسه های بی محابا در کافه ی پامچال
از کشف حجاب و کشف عشق بازی در شهر ...
بی پنجره
در باران
بی پنجره در ذل آفتاب

بی پنجره
حرف می زتم از آزادیخواهی
از تظاهرات دسته جمعی
بخاطر آب
بخاطر خانه
از پلاکاردهایی که نان و عدالت را به دوش می کشند...
از اعتصاب های کارگری
از تیرباران و باد صبا
صبا
صبا
صبا
از خودم
در سلول یک نفره با نکهتی از بوی عشق ....


حکم این است
که شنیده شوم
گرسنه و تشنه
با تنی شقه شده از شلاق...
حکم این است ....
حکم این است ...
آن ها اما دلخوش اند
که در مضیقه ام
و پنجره ای نیست تا از آن حرف بزنم !!...
و پنجره ای نیست
که از آن خدا را به روح بی نفس شهر بپاشم!!
دلخوش از آنکه
پنجره ای نیست
تا روح سرکشم به خیابان و خاطره ها بریزد
و این همه عصیان را تاب می آورد!!!



#مانی_امانی(محمدحسن جنت امانی)
#شعرمانی
@mani_jannat_amani
اینستا:
@maniamani56