Get Mystery Box with random crypto!

« هیس دختر» ( شب دوم) امشب مامانم دخترشو بیشتر و عمیق تر دا | کافه نادری☕️

« هیس دختر»

( شب دوم)

امشب مامانم دخترشو بیشتر و عمیق تر داره نگاه می کنه. همیشه صدام می کرد که از اتاقم بیام بیرون و شام بخورم، ولی این دفعه اومد دنبالم. اومد کنارم، رو تختم نشست و گفت: رویا دخترم! شام حاضره، بریم شامتو بخور. دیگه بهم نگفت چرا همش سرت تو گوشیته، خوب نیست واسه چشات!

امروز بابام بغض کرده بود، رفتم کنارش نشستم. دستشو گذاشتم تو دستم و بهش گفتم: بابا جون چرا این شکلی بغض کردی؟ تو که همیشه باهام راحت بودی، میگفتی تو هم پسرِ نداشتمی و هم دخترم.
حالا چرا باهام حرف نمیزنی؟
میدونستم ته دلش چه خبره، میدونستم چقد از درونش داره میشکنه و به روی خودش نمیاره، میدونستم این دردِ من، بیشتر از خودم، بابامو از پا در میاره، کمرش میشکنه!

نگام کرد و روشو برگردوند که من اشک تو چشاشو نبینم. گفتم میشه بازم بهم بگی دخترِ بابا؟ میشه بازم خودمو واست لوس کنم و باز بهم بگی پدرسوخته؟
خب بخند دیگه بابا، من که خوبم. من که سرحالم، من که پیشتم.

امشب سر میز شام، غذاشو اصلا نمیخورد. مامانمم همینطور! لابد شوکه شدن، لابد توقع نداشتن که خدا همین یه دونه دخترشونو ازشون بگیره!


حالا دیگه دارم بغض بعد رفتنمو حس می کنم، بغض خودم نه ها! مامان، بابام، امیر!


#منصور_نادری
#هیس_دختر
@mansournaderi2m