Get Mystery Box with random crypto!

آن روزهای پیش چشمم را می بینم. آنقدر فضای خانه ی من و تو ساکت | کافه نادری☕️

آن روزهای پیش چشمم را می بینم.
آنقدر فضای خانه ی من و تو ساکت است که صدای جیرجیرکی از پشت شیشه ی بخارگرفته ی اتاقمان نیز شنیده می شود.
اواخر پاییز باشد و اوایل زمستان!
عصرِ یک روزِ کاری!
آسمان آنقدر سیاه و ابری باشد که با هر رعد و برقی کل زمین را روشن کند!
یک باران پاییزی و زمستانی به آرامی ببارد!
صدای شُرشُر آب از تمام پشت بام ها شنیده شود!
حیاط خانه ی من و تو درختانی دارد مثل بلوط! مثل کاج های سر به فلک کشیده!
باران تندتر ببارد! پاییز است و درختان اندکی برگ ریخته اند! گنجشککی روی بالکن اتاق بالاییمان پناه گرفته باشد!
دانه های باران حوضِ آبی وسط حیاطمان را زیباتر کرده باشد!
عصر باشد و ابرها هوا را تاریک کرده باشند!
به خانه بیایم و تو رویِ صندلی "راک" یا گهواره ای خودت؛ پشتِ تراسِ زیبایی که دیواری تمام شیشه ای دارد نشسته باشی؛ پرده ها را کنار زده ای؛ باران به شیشه می خورد و روبرویت درختان حیاطمان و حوضچه ی آبی و تابِ دونفریمان!
روی صندلی "راک" تکان بخوری؛ رمانی که برایت نوشته ام در دستت باشد و انگشتت میانِ یکی از صفحاتش؛ قهوه ی اسپرسوی همیشگی ات را بنوشی و زیبایی باران را تماشا کنی!
موسیقیِ بی کلام "كارن" را چاشنی این لذتها کرده باشی!
وارد خانه شوم! سرت را بر می گردانی!
سر تا پایم خیس شده باشد!
به طرفم بیایی و با همان لحن همیشگی ات: "مگر نگفتم چترت را بردار! آخ از دست تو!"
حوله و لباس خشک برایم بیاوری!
حالا دیگر دو نفری پشت شیشه ی تراس؛ اسپرسو می نوشیم و باران را تماشا می کنیم!
آخ که این باران چقدر طعم عشق را برایم لذت بخش تر می کند!
حالا باید صبر کنی!
باران که کمتر بشود؛
دست هم را میگیریم؛ دو نفری می رویم تا خیسمان کند!
راستی!
این تو هستی که باران را اینقدر برایم قشنگ کرده است!

#منصور_نادری
#رویای_من

@mansournaderi2m