خیال خام مِسم من، تمامِ تامِ زری تو میان ظلمت این شب، سپیدهای، سحری تو شراب کهنهی عشقی، دوات و دفتر تازه قمار آخر عمرم، خدا کند ببری تو به آبروی زلیخا، به آب دیده ی یعقوب بیا دوباره به کنعان، که لیلة القمری تو تمام دار و ندارم، طعام و طعمهی طوفان فقط دلی که ندارم، نهاده ام بخری تو در این بطالت عمرم، همیشه امن و امان بود شرر به خرمن باور، بزن که پرخطری تو هزار سرو و صنوبر، هزار جنگل اخضر فدای تیزی خنجر، خوشم اگر تبری تو جماعتی به برم جمع و فارغم ز جماعت به حکم حاکم این دل، بزن که معتبری تو «رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند» ببین چه آمده فالم، ببین چه خوشخبری تو #وحیدباقرلو اردیبهشت ۱۴۰۱ https://t.me/VBpoems 109 views19:14