شمر، گردن که برید چشم ما گریان شد رفت از صحن جهان نقش او حیران | 📡📸 مروست آنلاین📸📡
شمر، گردن که برید چشم ما گریان شد رفت از صحن جهان نقش او حیران شد خنجری در دستش او رجز خواننده ظلم را میفهماند بر دل بیننده پیرهن سرخش را روی اسبی چیدند حالا اما قبلاً کاش میفهمیدند کاش میفهمیدند ارزشش را اینجور حالا بر فریادش میرسند اما دور همه میآیند از شهر دور و نزدیک شاهد دفنش شد توی قبری تاریک وطنش قبرش شد نور آن شد مولا چِقَدَر زیبا بود توشه اش از دنیا عاشق ارباب بود ذاکری در راهش او نمایش میداد چه کشید اربابش حالا بر ما مانده خاطرات نابش خانه را تزئین کرد یاد و عکس و قابش بر دلش اندوه بود بر لبانش خنده اینچنین او میداد ایده بر آینده یک کتاب با مهدی مینِوشت در این راه حالا اما مرگش میرسد بر یک ماه قبل اسمش اما نام مرحوم آمد او که رفت، تعزیه شمری دیگر خواهد او که رفت، میماند هنرش در اینجا این نمایش از او میرسد بر فردا گر هنرمندی رفت هنرش میدانی اثرش شد جاوید گرچه جسمش فانی