دردم! نه اینکه درد دارم دردم عصارهایست از من، آدمی را به آه | مریم صفری
دردم! نه اینکه درد دارم دردم عصارهایست از من، آدمی را به آه و عجز رسانده آهم بر دل کویر وزیده اشکم سیلابی که این شهر غرق در تزویر و تظاهر را به ویرانی کشیده منم جا خوش کرده در آغوش عزلت گزیدگان شب آوارم نه زیر آوارماندهای در آرزوی امداد راهی نیست برای رهایی خودم از خودم که خودم دردم از من هیچ نپرس و برو ...