راه میروم نفس میکشم و با تمام مردم این شهر غریبی میکنم قر | مریم صفری
راه میروم نفس میکشم و با تمام مردم این شهر غریبی میکنم قرار نبود روح مرا محکم در آغوشت نگه داری و جسمم را اینگونه بی پناه و تنها بین آدمها رها کنی پاییز که میشود انگار تمام ابرهای بارانزا در چشمهای من جا خوش میکنند من آسمان را خوب میفهمم حتما مثل من مراعات حال کسی را میکند که نمیبارد!