چند سالی بود ازدواج كرده و از زندگی زناشوییام هم نسبتا راضی بودم. روزی در یك مغازه با زن جوان و زیبایی آشنا شدم. این زن كه «شیرین» نام داشت با همان نگاه اول مرا تحت تاثیر قرار داد طوری كه با یكدیگر شماره تلفنی رد و بدل كرده و ارتباطمان شروع شد. «شیرین» گفت به تازگی به علت اعتیاد همسرش از او جدا شده و تنها زندگی میكند. وی پس از چند ارتباط تلفنی و یك بار قرار گذاشتن در كافی شاپ فكر و ذهن مرا اسیر خود كرد طوری كه در همان روزهای اول به وی پیشنهاد كردم در ازای تامین مقداری از هزینه زندگیاش وی را بهطور مخفیانه به صیغه موقت خود درآورم و ....
برای دیدن ادامه داستان کلیک کنید... https://t.me/+4pBimWMBjEowZTdk https://t.me/+4pBimWMBjEowZTdk صیغه زن زیبا
2022-04-22 10:30:45
مسیــ ــحِ_عـــــ ــــشق #قسمت_320 ✾┄•❥✾❥•┄✾ ✾•❥✾❥.•✾ ✾•❥✾❥✾ ❥✾.❥✾ ❥.•✾ ❥✾ با دو برگشت توی خونه و با یه پتو بیرون اومد موندم بخاطر حال سلدا نبود،،حتی اگر تیر هم خورده بود مجبورش میگردم با من بیاد امشب اوضاع خیلی فرق میکرد،،تمام طول مسیر متوجه موتوری…
2022-04-22 09:44:59
من بدون تو مثل پیتزای بدون سس کچاپم. من بدون تو مثل شیر کاکائو بدون کیکم. من بدون تو مثل سیگار بدون آهنگ غمگینم. من بدون تو مثل ادبیات بدون شعرم. من بدون تو مثل تخت بدون پتو ام. من بدون تو مثل بچهی بدون اسباب بازیام. من بدون تو مثل نقاشی بدون رنگم.