Get Mystery Box with random crypto!

من به حال شما گریه می‌کنم! جافور: من که عرض کردم [به هوا چاقو | Matnook | ﻣﺘﻨﻮک

من به حال شما گریه می‌کنم!

جافور: من که عرض کردم [به هوا چاقو می‌زند] خونش رو بخواهید!
ابوالقاسم: بدترین کار! ازش یک شهید درست می‌کنند!
جافور: شهید دیگه چیه؟
ابوالقاسم: کسی که مرده‌ش از زنده‌ش خطرناک‌تره. [...]
[قاضی روی بام ظاهر می‌شود]
میر شب: سلام جناب قاضی. آن بالا چه می‌کنید؟
قاضی: آمده‌ام نماز بخوانم جناب میر شب. اینجا آدمی به خدا نزدیک‌تر است. [...]
میر شب: در کار خدا چون‌و‌چرا نیست!
مرجان: [رو به آسمان فریاد می‌زند] ای خدایی که به نامت حرف می‌زنند، حرفی بزن!
[همهمه و تشویش؛ زنان بر سینه می‌زنند]
طیفور: قربان، این از مجازات‌هایی‌ است که باید به‌‌دست عموم صورت بگیرد.
قاضی: البته! او را به خندق محلهٔ گازران ببرید. مواظب باشید که همه در این امرِ خیر شرکت کنند!
مرجان: شکر خدا، مادر، که مرده‌ای و نمی‌بینی به پاکی دخترت چگونه آب دهان می‌اندازند. آه ریاکاران! حق از هر دهنی که گفته شود حق است. ای اهل بلخ! به‌ خدا می‌دانید که بین شما پاک‌تر از من نیست، و شما به نان شب می‌اندیشید تا به حقیقت.
میر شب: دکه‌ها را ببندید! بساط‌ها تعطیل!
گزمه: [می‌خندد] قربان! دستش‌و نمی‌ده.
قاضی: فرصت بده. شاید برای جوانی خودش گریه می‌کند!
مرجان: من به حال شما گریه می‌کنم.
(بهرام بیضایی، دیوان بلخ، ۱۳۴۷)
#منهای_ویرایش
۱‌۴۰‌۰‌/‌‌۱‌‌۲‌/‌‌۰‌‌۶‌
سید محمد بصام
@Matnook_com
instagram.com/matnook_com