برگی از تاریخ متنی فارسی از قرن ششم «سال چهل، به اول سال، از | Matnook | ﻣﺘﻨﻮک
برگی از تاریخ متنی فارسی از قرن ششم
«سال چهل، به اول سال، از جملۀ خوارج سه کس بودند؛ یکی عبدالرحمنبن ملجم و دیگر مبارکبن عبدالله و سهدیگر عمروبن بکر، و همواره بر علی و معاویه و عمروبن العاص لعنت کردندی. پس گفتند ما خود را به خدای بخشیم و این سه کس را بکشیم که همه فتنه از ایشان است و بر این بایستادند و شمشیرها را زهرآب دادند و میعاد کردند که به رمضان [...] هرکسی یکی را بکشد.
[...] عبدالرحمن دو مرد دیگر را با خود یار گردانید، یکی را نام وردان بود و دیگری را شبیب، و زنی را دوست داشته بود و نام او قطام بود و خارجیه بود و برادرش به حرب نهروان کشته شده بود و عبدالرحمن او را گفت: به زن من باش. قطام گفتا: تو کابین من نداری. عبدالرحمن گفتا: کابین تو چیست؟ قطام گفتا: سه هزار درم سیم و غلامی و کنیزکی و خون علیبن ابیطالب! عبدالرحمن گفت: اینهمه بدهم و علی را بکشم، و عظیم تیز بگشت بر آن کار.
و روز آدینه، هفدهم ماه رمضان، سحرگاهی هر سه تن سوی مسجد آمدند و چون امیرالمؤمنین علی اندرآمد، هرسه تیغ بزدند و عبدالرحمن شمشیر بر سرش زد و تا نزدیک مغزش برسید. شبیب و وردان هردو بجَستند و عبدالرحمن گرفتار آمد و مردی از پس برفت و وردان را بکشت. پس امیرالمؤمنین علی جعدةبن هبیره را فرمود که مردم را نماز کند و حسن را خود وصی کرده بود. پس هم او را فرمود که عبدالرحمن را نگاه دار و اگر من بمیرم، او را قصاص کن و اگر نه، آنچه باید خود کنم. پس عبدالرحمن را گفت: چرا چنین کردی؟ گفت: زیراکه خون تو حلال است، با چندین خونها که تو ریختهای.
بعد از آن، علی روز سوم از جهان بیرون رفت، رضواناللهعلیه، و حسن بر وی نماز کرد و عمرش شصتوسه سال بود.»
منبع: مجمل التواریخ و القصص، تصحیح اکبر نحوی (چاپ اول: تهران، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۹۹)، ص ۴۴۳ #پرسه_در_متون ۱۴۰۰/۰۲/۱۴ سید محمد بصام @Matnook_com instagram.com/matnook_com