Get Mystery Box with random crypto!

شبکه مظنه بازار تهران طلا مبارزه با فساد ' نـر' می‌خواهد 'ماد | شبکه مظنه بازار تهران طلا

شبکه مظنه بازار تهران طلا
مبارزه با فساد " نـر" می‌خواهد
"ماده‌های" قانون جوابگو نیست!!!

می‌گویند که در زمان رضاشاه ، در یکی از پاسگاه‌‏های ژاندارمری سابق، ژاندارمی خدمت‏ می‌‏کرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار...
این سرجوخه جبار، مانند بسیاری از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،
سواد درست و حسابی نداشت ولی تا بخواهی زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،
هیچ خلافکاری را یارای نفس‏ کشیدن نبود.

از قضای روزگار،
در محدوده خدمت‏ سرجوخه جبار،
دزدی زندگی می‌کرد که به راستی،
امان مردم را بریده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانیده بود.

سرجوخه جبار،
با آن کفایت و لیاقتی که‏ داشت، بارها، دزد  را دستگیر کرده، به‏ محکمه فرستاده
بود،
ولی گردانندگان‏ دستگاه قضا هربار به دلایلی و از آن جمله‏ فقدان دلیل برای بزهکاری دزد یاد شده،
او را رها کرده بودند،
به گونه‏‌ای که،گاهی، جناب دزد، زودتر از مأموری که او را کت‌بسته به‏ مرکز دادگستری برده بود، به محل باز می‌گشت،
مخصوصاً چندبار هم از جلوی پاسگاه رد می‌شد و خودی نشان می‌داد یعنی که
بعله....
و برای آدم دلسوزی مثل سرجوخه جبار تحمل این موضوع خیلی سخت بود.

یک روز، سرجوخه جبار، که از دستگیری و اعزام بیهوده دزد سیه‌کار و آزادی او به ستوه آمده بود،
منشی‏ پاسگاه را فراخواند و به او دستور داد که قانون‏ مجازات را بیاورد و محتویات آن را برای‏ سرجوخه
بخواند.
منشی پاسگاه، کتاب قانونی  را که‏ در پاسگاه بود،
آورد و از صدر تا ذیل، برای‏ سرجوخه جبار خواند.

ماده 1...ماده 2...ماده 3... و الآخر...
سرجوخه جبار، که در تمام مدت خوانده‏ شدن متن قانون مجازات،
خاموش و سراپا گوش‏ بود، همین‏که منشی پاسگاه آخرین ماده قانون‏ را، خواند و کتاب را بست،
حیرت زده و آزرده ‏دل، به منشی گفت:

اینها که همه ‌اش "ماده" بود، آیا این کتاب، حتی یک " نـر" نداشت؟

آنگاه سرجوخه جبار، به منشی گفت:

ببین در این کتاب صفحه سفید هست؟

منشی کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:
قربان! در صفحه آخر کتاب، به اندازه‏ نصف صفحه، جای سفید باقی‏ مانده است.

سرجوخه جبار گفت:
قلم را بردار و این مطالب را که می‏‌گویم‏ بنویس و چنین تقریر کرد:

" نـر" سرجوخه جبار:
هرگاه یک نفر، شش‏ بار به گناه دزدی، از طرف پاسگاه دستگیر و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات،
از تعقیب و مجازات معاف گردد و به محل‏ بیاید و کار خودش را از سر بگیرد،
برابر " نـر" سرجوخه جبار، محکوم است به اعدام!

پس از اتمام کار منشی،  سرجوخه جبار،
نخست، زیر نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن، دستور داد،
دزد  را دستگیر کنند و به پاسگاه بیاورند.
آنگاه او را در برابر جوخه‌آتش قرار داد و فرمان اعدام را در باره‌‏اش اجراء کرد.

گویا خبر این ماجرا، به گوش مقامات وقت‏ رسانده شد و دستور داد شد سرجوخه جبار را، احضار کنند...

هنگامی که سرجوخه جبار، به حضور ریس دادگاه رسید،
قاضی پرخاش‏ کنان از او پرسید چرا چنان‏ کاری کرده است.

سرجوخه جبار پاسخ داد:
قربان!
من دیدم در سراسر قانون‏ مجازات، هرچه هست،
"ماده" است ولی حتی یک‏ " نـر" توی آن همه "ماده" نیست و آن‏وقت‏ فهمیدم که عیب کار از کجا است
و چرا دزدی‏ که یک منطقه را، با شرارت‏‌هایش جان به سر کرده است،
هربار که دستگیر می‏‌شود، بدون‏ آن‏که آسیبی دیده باشد، آزاد می‏‌شود و به محل‏ باز می‌‏گردد.

این بود که لازم دیدم درمیان‏ "ماده‌های" قانون مجازات، یک " نـر" هم باشد.
این است که خودم آن " نـر" را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون " نـر" اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانیدم!

و حق با سرجوخه جبار بود با این "ماده‌ها" نمی‌شود بافساد مبارزه کرد،
" نـر " می‌خواهد....!

بازار تهران طلا

@mazanehBazare_tehran