Get Mystery Box with random crypto!

«۲۸ مرداد، جمعه زشت فوتبال ایران» کودک جنگزده‌ای که کاشانه‌شا | مهدی رستم‌پور

«۲۸ مرداد، جمعه زشت فوتبال ایران»

کودک جنگزده‌ای که کاشانه‌شان را زیر بمباران صدام، در آبادان از دست داده بودند. شهر به شهر، در خوزستان و بوشهر و فارس، جستجوگر سرپناه.
در شیراز توی پارک چادر زده بودند. برادرش همانجا بیمار شد و جانش را از دست داد

این بچه از بالا تا پایینِ مملکت بلا زده، به احدالناسی بدهکار نیست.
فرود موشک‎ها و فروپاشی خانه‌ها را دیده. طعم خانه‌بدوشی را چشیده. آوارگی و تنگدستی و گرسنگی در جاده‌ها را از سر گذرانده.

۸ سال پس از جنگِ ۸ ساله، فوتبالیست جوان در جام آسیا با پیراهن کوپتداق ترکمنستان، علی دایی را مهار کرد. ۰-۰ در آزادی!
درخشید تا به پرسپولیس بپیوندد. روز اولین تمرین که در تهران جایی برای استراحت نداشت، باز ساعت‌ها اتراق در پارک... تداعی خاطرات خونین جنگ.

صحبت از آقای گل شهرآورد {بعد از انقلاب} است.
در سرخابی‌ها جز او کسی را نداشته‌ایم که از قلب خط دفاع، بخت اول گلزنی تیمش باشد.
پرنده آبادانی، بُت سکوهای سرخ بود. چنان محبوبیتی که از طنین شعار «سلطانعلیِ پروین» در سالیان پایانی مربیگری‌اش کاست.

ارتفاع مهدی بلندتر از آن بود که پروین به قول خودش، شاخش را بشکند.
مربی دروازه‌بان‌ها روی مهدی چاقو کشید! همانکه وقتی می‌گفت «چه کتونی قشنگی خریدی»، مهدی تقدیمش می‌کرد تا خودش با دمپایی به خانه برگردد.

هاشمی‌نسب به عشق مجتبی محرمی به پرسپولیس آمد و با رخصت از او پیراهنش را پوشید. شماره هشتِ همیشه پر ماجرا از مهندس کلانی و ناصر محمدخانی و مجتبی، تا علی کریمی.

مهدی هم انسان است و در دوران اوجش اشتباهاتی مرتکب شده. اما هرگز نه در آن حد که مانند کنعانی اتوبوس تیم ملی را مکان کند و پاسبا‌ن‌های اخلاقمداری در فدراسیون، خود را به خواب بزنند.

مهدی مثل آبادان، برای ماندن در خانه‌اش دست و پا می‌زد اما پروین ستاره را از خانه‌ راند. بلایی که به دلیل مشابه، سر عابدزاده آورد تا خون ریزی مغزی کند.

جلد نفرین‌نامه‌ها، روزهای متمادی مزین به عکس هاشمی‌نسب و تیتر «یاغی» بود. از چاه تکثیر و توزیع نفرت بین هواداران، اسکناس چاپ می‌کردند.
دست‌های اراذل در خیابان به روی مادر هاشمی‌نسب بلند شد.

رفت استقلال. آنجا هم مثل پرسپولیس غیرتمندانه جنگید. مانند تیم ملی که بلاژویچ گفت هاشمی‌نسب یکی از «پرنده‌های آسمانی» من است.

ادا اطوار در آوردن و خود را سوپر متعصب نشان دادن {رفتار سپهر حیدری‌وار} مد روز است و خریدار دارد. ظاهربینی و ساده‌لوحی، خصلت اصلی نسل‌های جدید هواداری است.
اما مهدی خودش است. دنبال لایک و شوآف و خریدن محبت نیست.

کرکری بخش مهمی از دنیای فوتبال است. یعنی همه جنبۀ فوتبال داشته باشند، کرکری بخوانند و بشنوند.
با اینحال در ایران، گونه‌های جدیدی از هواداران، طوری بار آمده‌اند که فقط گوینده‌اند، نه شنونده.

آبادانی متعصب، در مربیگری نیز وجودش را وقف تیمش می‌کند.
بله حرف‌هایی زده که به مذاق‎تان خوش نیامده.
حق دارید مثل همه جای دنیا هو کنید. سوت بکشید. دو بار بد و بیراه بگویید و آرام بگیرید.

کسی که ۴۵ دقیقه آن شعار زشت را نعره می‌زند، یعنی سوای بی اخلاقی و بی معرفتی، تاریخچه تیم محبوبش را هم نمی‌داند.
مهدی هاشمی‌نسب را نمی‌شناسد و نمی‌داند که از قضا برخلاف شعار مهوع از دهان‌های آلوده، اصل و نسب و رگ و ریشه دارد.

گویا جواد خیابانی جعبه دستورالعمل‌های اخلاقی‌اش را گم کرده بود و شعار کاف‌دار ده‌ها هزار نفر را نمی‌شنید که یک جمله در نکوهش آن بگوید.

عنوان بی شرف منتخب هفته نیز به تهیه کننده‌ای می‌رسد که در تمام طول بازی، این شعار را پخش کرد. در حالیکه بازی استقلال با آلومینیوم، تشویق وریا را سانسور می‌کرد.

حرف آخرم؛ عقیده‌ام: اول و آخر، پول همه تیم‌ها از یک جا می‌آید، از جیب ملت بینوا.
فدراسیون فوتبال فرو پاشیده و بخاطر حفظ آرای ماجدی در مجمع، سیفون را روی قوانین کشیده.
فحش دادن در آزادی و لگد زدن به برانکارد امدادگران در انزلی آزاد است.

این وسط نقش مردم چیست؟ کاش بدانند دشمنان گردن کلفتِ فوتبال، جای دیگری نشسته‌اند.
کاش بفهمند مهدی هاشمی‌نسب جزو آنها نیست. او شیطان نیست که سنگسارش کنید.
لازم نیست کسی عذر بخواهد. فقط تا کاملاً از جلد آدمیزاد در نیامده‌ایم، اندکی اشتیاق دریدن و جر دادن قطعات پازل تاریخ فوتبال ایران را مهار کنیم.

@Mehdi_Rostampour