2023-06-25 15:38:57
بخش ۱
بخش ۲: «بی پولی، سرگردانی، نارفیقی»
صبحها با موتورهای مسافرکش دنبال تیم میگشتیم. مدارک و عکسهای جام جهانی را هم برده بودم تا به مسئولان تیمها نشان دهم.
به شرکت اتوبوسسازی تاتا در ۴۰ کیلومتری بمبئی رفتیم. به دربان گفتیم دنبال تیم هستیم. ما را پیش مدیر باشگاه بردند. گفت میتوانیم ماهیانه ۶ هزار روپیه بدهیم که خب کفاف زندگیمان را نمیداد.
رفتیم کلکته. بلیت رفت و برگشتش ۱۲۰ دلار بود و پولم ناچیز. ۵۰۰ دلار بیشتر نیاورده بودم.
با شبی ۹ دلار در اتاق کوچک و کثیفی میخوابیدیم که جز من و برهانزاده دو نفر دیگر هم بودند.
هیچکس در باشگاه کلکته نبود. ساعتها منتظر ماندیم تا یک نفر آمد و گفت الان بقیه میآیند. یکی به محض اینکه مرا دید پرسید تو دروازهبان ایران نیستی؟ من شبیر علی مهاجم هندوستانم که در سنگاپور مقابلت بازی کردم.
ما را پیش علی مولا رئیس باشگاه کلکته برد. گفت اینجا بازیکن ایرانی هم داریم. اگر مجید بشکار تو را ببینند میشناسد؟ گفتم مگر میشود نشناسند. پرسید چقدر میخواهی؟
گفتم خودم ۱۰ هزار دلار میخواهم و دوستم ۸ هزار.
تمرینات را شروع کردیم. صبحانه فقط یک بیسکویت میخوردم با چای شیرین. تیممان در شهرها و روستاها بازی میکرد و پول میگرفت. هر بازی به بچهها نفری ۵۰۰ روپیه میدادند ولی به من صد روپیه.
مجبور بودم سکوت کنم. غریب بودم و اگر معترض میشدم بیرونم میکردند. طرفداران باشگاه گفتند اینها به تو دروغ میگویند. اگر نقد نگیری، دیگر از پول خبری نیست.
تصمیم گرفتم برگردم ایران اما برهانزاده ماند. رئیس باشگاه گفت اگر خواستی، وقتی لیگ شروع شد برگرد.
پس از چند هفته همسرم(بهناز شفیعی) گفت زنگ بزن به رئیس باشگاه بگو چکار کنم؟ اما تماس نمیگرفتم.
بالاخره همسرم خودش زنگ زد. رئیس باشگاه گفت به حجازی بگو سریع خودش را برساند کلکته.
دوباره با بدبختی ویزا گرفتم و برای بار دوم راهی شدم.
در شوفاژخانه با وضعیت بدی زندگی میکردم. خودم بودم و یک تخت چوبی. پول نداشتم مواد غذایی بخرم و با همان تغذیه کثیف باشگاه میساختم.
غذای سیاه و بدبو را چشم بسته میخوردم تا حالا که این همه سختی کشیدهام، از گرسنگی نمیرم و بتوانم تمرین کنم.
باشگاه کلکته بازیکن نیجریهای به نام امیکو داشت که دانشجو بود. [Emeka Ezeugo بازیکن نیجریه در جام جهانی ۱۹۹۴]
رئیس باشگاه محمدان بنگلادش آمد دنبال امیکو. از طبقه دهم که برمیگشت، مقابل زیرزمینی که جای خوابم بود، امیکو گفت این آقا دروازهبان تیم ملی ایران بوده.
پرسید چقدر میخواهی تا در بنگلادش بازی کنی؟ گفتم یک فصل ۱۰ هزار دلار. اگر ممکن است دوستم برهانزاده را هم جذب کنید.
گفت میروم با هیئت مدیره صحبت کنم و برگردم.
۱۱ روز گذشت و نیامد. شد دو هفته. پولم تمام شده بود. ناامید بودم. گفتم برمیگردم تهران. فقط یک بلیت برگشت داشتم با حدود ۱۰۰ روپیه.
آتیلا و آتوسا زنگ میزدند میگفتند بابا چرا نمیآیی؟ گریهام میگرفت. میگفتم اینجا کار میکنم تا زندگی شما را تامین کنم.
خواهرم از لندن زنگ زده بود به همسرم پرسیده بود ناصر کجاست؟ از همسرم شماره کلکته را گرفت.
وقتی زنگ زد گفتم خیلی وضعم خراب است و پولم دارد تمام میشود. اگر ممکن است یک مقدار به من قرض بده. اما حتی خواهرم گفت نمیتوانم.
به چند نفر دیگر زنگ زدم، همگی گفتند پول نداریم.
هر روز کارم شده بود گریه. نمیدانستم بی پول در کشور غریب، دست به دامن کی بشوم.
تصمیم گرفتم به بمبئی بروم و از آنجا برگردم تهران. اما برهانزاده که مجرد بود، ماند.
پول بلیت هواپیما نداشتم. از کلکته تا بمبئی با قطار یک روز و نیم طول کشید. با سر و وضعی آشفته سوار شدم. لاغر و ضعیف. ریشم هم بلند شده بود. فقط موز میخوردم که بسیار ارزان بود.
شب در بمبئی رفتم جای ارزانی که تعدادی ایرانی هم بودند. خیلی جا خوردند. گفتند چرا اینجور شدی؟ تو را به خدا با این وضع بیرون نیا.
قرار بود فردا برگردم تهران. ناگهان دیدم برهانزاده شیک و شاد وارد شد.
پرسیدم اینجا چه میکنی؟ تو که کلکته بودی، چطور خودت را به این سرعت رساندی؟
پاسخ داد: دو ساعت بعد از اینکه رفتی، رئیس باشگاه محمدان بنگلادش آمد کلکته. به من گفت تو را میخواهیم ولی حجازی را نه!
گفتم کسی که بلیت هواپیما داده یک روزه بیایی بمبئی بیایی و برگردی، برای بازی هم پول خوبی میدهد.
برهانزاده گفت خواهش میکنم وقتی برگشتی، کار رضا نعلچگر را درست کن تا به محمدان بنگلادش بیاید.
دارایی رضایتنامه نعلچگر را نمیداد. برایش رضایتنامه تقلبی درست کردیم.
قرار بود به نعلچگر به پول خودمان ۸۰۰ هزار تومن بدهند. در ایران بهترین بازیکن فقط ۶۰ هزار تومن میگرفت.
ادامه در بخش ۳
@Mehdi_Rostampour
48.6K viewsedited 12:38