Get Mystery Box with random crypto!

خزان_عشق لینک قسمت اول https://t.me/c/1190710892/74060 #قسم | محافظ مون

خزان_عشق

لینک قسمت اول
https://t.me/c/1190710892/74060

#قسمت_شصد_سی_هفت



پس چی؟
-اونا که منتظر ما نیستن .. در نت یجه شام بی شام.. بریم یه جا
یه چیزی بخوریم !
-حالا می رفتیم خونه ما با یه نیمرویی املتی چیز ی خودمون و
سیر م ی کردیم.. خسته ایم جفتمون حس رستوران رفتن نیست!
دلم می خواد دوش بگیرم!
لبخندی رو لبم نشست و بازم هی چی نگفتم.. م ی ترسیدم با هر
حرفی سورپرایزم لو بره و اون موقع دیگه اینهمه زحمتی که از
دو هفته پی ش تا الان کشیدم هیچ می شد!
هرچند که مطمئناً گیسا از هیچ طریقی به ذهنش نمی رسی د
همچین کاری کرده باشم.. ولی بازم دلم می خواست تو خیال
رفتن به رستوران باشه تا برسی م!
باالخره رسیدیم و همینکه دیدم گیسا سرگرم پیام دادن به طنازه
و حواسش نیست که تو این خیابون اصلا ً رستورانی نبود.. ماش ی ن
و بردم تو کوچه و مشغول پارک کردن شدم که سرش و بالا
گرفت و با تعجب به اطراف نگاه کرد و قبل از ا ینکه چیزی بپرسه
خودم گفتم:جا پارک نبود آوردم تو کوچه.. پیاده شو!
جفتمون پیاده شدیم و با ن یم نگاه ی به گیسا که داشت عضالتش
و از هر طرف می کشید و خستگی در می کرد از صندوق عقب
ساکامون و برداشتم و رفتم سمتش که با چشمای گرد شده زل
زد بهم..
-اینا رو چرا آورد ی ؟
-گفتم تو ماش ین بمونه خطرناکه.. از پالکمون می فهمن
مسافریم میان سراغ ماشین
-وای از کی تو انقدر منف ی گرا شدی زرتشت؟ با ا ین ساکای به
این گندگی پاش یم بریم تو رستوران؟ بعدشم.. اینجا یه محله
خوبه.. دزد توش پیدا نمی شه اکثراً پولدارن!
پوزخندی زدم و همونطور که می رفتم سمت ساختمون مورد
نظرم گفتم من که تا حالا هرچی دزد دیدم نه تنها پولدار بوده.. که یه
سری هم تو سرا داشته! پس به این چیزا نیست عزیزدلم.. بیا ..
می فهمیدم که لحظه به لحظه داشت گیج تر م ی شد و این
گیجی.. وقتی ساکا رو جلوی در ی کی از ساختمونای مسکونی اون
کوچه گذاشتم زمین و از تو جیبم کلی دش و درآوردم و مشغول
باز کردن قفل شدم به نهایت خودش رسید.. انقدری که سریع
واکنش نشون داد و دستش و گذاشت رو مچ دستم..
-چیکار می کن ی زرتشت؟ بازم باید برات کنسرت اجرا کنم؟
با صدای بلند خندیدم به فکرش.. راست می گفت دفعه پیش
هم با همی ن سکوت و بی خبری بردمش تو یه خونه و ازش
خواستم برام بخونه ..
خنده ام که تموم شد گونه اش و کشیدم و گفتم :
-نه عزیزم! البته اگه بخوای می تونی بخونی ولی .. من کارای
دیگه رو ترجیح میدم !
در و هل دادم و کنار وایستادم..
-بفرمایید تو!هنوز متعجب بود و ناباور.. ولی رفت داخل و تو همون حال گفت :
-می دونم انقدر موذی هستی که هرچی بپرسم ه یچی نمی گی ..
پس بریم ببی نی م باز چه خوابی دیدی ..
خندیدم و منم پشت سرش رفتم تو.. سکوت و هیچی نپرس یدنش
فقط تا وقتی که به طبقه مورد نظرمون برس یم دووم آورد و
همینکه مشغول باز کردن در واحد شدم گفت:
-خونه دوستته نه؟ خب چه کار ی بود زرتشت؟ م ی رفتیم خونه
بابا اینا دیگه.. من تو خونه بقیه معذبم!
-کم حرف بزن برو تو!
-پوووووف.. از دست کارای تو!
چیزی نگفتم و فقط با یه لبخند موذیانه روی لبم ساکا رو
برداشتم و منم رفتم داخل.. که دی دم گ یسا جدی جدی با همون
فکری که به سرش زده و به خاطرش معذب شده.. همونجا جلوی
در منتظر مونده و نرفته تو..
که اینبار ساکا رو همونجا ول کردم.. مچ دستش و گرفتم و دنبال
خودم کشیدمش تو خونه...وای زرتشت تو رو خدا.. اصلا ً احتیاجی به این کار نبود.. اگه
خونه ما راحت نبودی .. می تونست ی م مثل دفعه قبل بریم هتل...
حرف تو دهنش ماسید و چشماش گرد شد با رس یدنمون به سالن
خونه و عکس بزرگ دو نفرمون.. از اون روز خاطره انگیز اسکی
که چیز زیادی از صورتمون معلوم نبود ولی گیسا خیلی سریع
تشخیص داد اون عکس خودمونه که یکی از دیوارا ی سالن خونه
رو کامل پر کرده !
این دفعه خودش چند قدم تا وسط سالن برداشت و با همون
بهت و تعجب یه دور زد و نگاهش و تو همه جای خونه و وسایلش
چرخوند.
وقتی به من رس ی د زل زد بهم و منتظر توضیح شد..که به سمتش
قدم برداشتم و راضی از اینکه اون حس تعجب و حیرت دوست
داشتنی رو توی چشماش دیدم و به هدفم رس یدم..کلید خونه رو
جلوی صورت مات مونده اش تاب دادم و گفتم :
-خوش اومدی به خونه خودت!


توجه توجه رمان عاشقانه #خزان_عشق هر روز ساعت ۱۱ و۶  در کانال قرار داده میشود.

‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ @mevsem1