2021-12-01 20:03:07
از خوب گذشتم که به خوب تو رسیدم
از خویش براندیم به ناچار بریدم
هر بار دلام تنگ خود ام شد نفسام سوخت
وقتی نفسام رفت تو را جا ش کشیدم
انگار کشیده شده بودم چه بگویم
انگار دواندند خود من ندویدم
آن باغ که از فرط گلی خانهی دل بود
گل بود چو از جانب دیگر نگریدم
دانستهی من شد که خود ام پردهی جان ام
وقتی نفسات خورد به این پرده رهیدم
دیدم نفس تو ست که من میکشم آن را
دانستهی من گشت نه دیدم نه شنیدم
دیدن به طریقی ست که علمی بدرخشد
ز آن سوی صور برق درخشید و دمیدم
«زیبای منا» در دل «زیبای تو را» خفت
این آرزویی بود که همواره رسیدم
هر قدر دواندیم همانقدر دویدم
هر قدر پزاندیم همانقدر رسیدم
شعر و مسایل
محمد هادی حسینی جهان آبادی
https://t.me/mhhjahanabadi
2.4K viewsم.هادی حسینی جهان ابادی, 17:03