وقتی نمیتونم یه چیزیو بهش بگم یا موقتا مجبورم نگم، تازه میفهم | Midnight sun
وقتی نمیتونم یه چیزیو بهش بگم یا موقتا مجبورم نگم، تازه میفهمم چقدر از استرسام، خوشحالیام، هیجانام، خستگیام و بیحوصلگیامو توو زندگی، باهاش شِر میکنم و چقدر بارم سبکتر میشه. این درحالیه که جز شِرنکنندهترین آدمای دنیا هستم و باز هم وجود یه آدم انقدر نزدیک بهت، انقدر حس امنیت و شریک بودن داره. در غم. در شادی. همین یه دلیلِ گندهی بودنِ آدمات. همین یه دلیل گندهی کنار هم بودن.