Get Mystery Box with random crypto!

ديگر اكنون ديري و دوري ست كاين پريشان مرد اين پريشان پريشانگ | م . امید

ديگر اكنون ديري و دوري ست

كاين پريشان مرد

اين پريشان پريشانگرد

در پس زانوي حيرت مانده ، خاموش است

سخت بيزار از دل و دست و زبان بودن

جمله تن، چون در دريا، چشم

پاي تا سر، چون صدف، گوش است

ليك در ژرفاي خاموشي

ناگهان بي ختيار از خويش مي پرسد

كآن چه حالي بود ؟

آنچه مي ديديم و مي ديدند

بود خوابي، يا خيالي بود ؟

خامش، اي آواز خوان ! خامش

در كدامين پرده مي گويي ؟

وز كدامين شور يا بيداد ؟

با كدامين دلنشين گلبانگ، مي‌خواهي

اين شكسته خاطر پژمرده را از غم كني آزاد ؟

چركمرده صخره اي در سينه دارد او

كه نشويد همت هيچ ابر و بارانش

پهنه ور درياي او خشكيد

كي كند سيراب جود جويبارانش ؟

با بهشتي مرده در دل ،‌كو سر سير بهارانش ؟

خنده ؟ اما خنده اش خميازه را ماند

عقده اش پير است و پارينه

ليك دردش درد زخم تازه را ماند

گرچه ديگر دوري و ديري ست

كه زبانش را ز دندانهاش

عاجگون ستوار زنجيري ست

ليكن از اقصاي تاريك سكوتش ، تلخ

بي كه خواهد ، يا كه بتواند نخواهد ، گاه

ناگهان از خويشتن پرسد

راستي را آن چه حالي بود ؟

دوش يا دي ، پار يا پيرار

چه شبي ، روزي ، چه سالي بود ؟

راست بود آن رستم دستان

يا كه سايه ي دوك زالي بود ؟