سر کوه بلند آمد سحر باد. زتوفانی که میآمد خبر داد. درخت و سبزه لرزیدند و لاله بخاک افتاد و مرغ از چهچه افتاد. سر کوه بلند ابرست و باران. زمین غرق گل و سبزه ی بهاران. گل و سبزه ی بهاران خاک و خشت ست برای آنکه دور افتد زیاران. سر کوه بلند آهوی خسته شکسته دست و پا، غمگین، نشسته. شکسته دست و پا دردست، اما نه چون درد دلش کز غم شکسته. سر کوه بلند افتان و خیزان، چکان خونش از دهان زخم و ریزان، نمیگوید پلنگ پیر مغرور که پیروز آید از ره، یا گریزان. سر کوه بلند آمد عقابی. نه هیچش ناله ای، نه پیچ و تابی. نشست و سر بسنگی هشت و جان داد؛ غروبی بود و غمگین آفتابی. سر کوه بلند از ابر و مهتاب، گیاه و گل گهی بیدار و گه خواب. اگر خوابند، اگر بیدار گویند که هستی سایه ی ابرست، دریاب. سر کوه بلند آمد حبیبم. بهاران بود و دنیا سبز و خرم. در آن لحظه که بوسیدم لبش را نسیم و لاله رقصیدند با هم. 4.4K views09:03