به گمونم یك رگی در مغز آدميزاد وجود داره به اسم رگ تحمل كه اگر | 『 ғᴏʀ ʏᴏᴜ 』
به گمونم یك رگی در مغز آدميزاد وجود داره به اسم رگ تحمل كه اگر هم ميگن فلانى سرش خون ريزى كرده، يعنى رگ تحملش پاره شده... تو در واقع بعد از هربار كه صبورى ميكنه و خم به ابرو نمياره بعد از هربارى كه سعى ميكنه طاقت بياره و زمين نخوره،بعد از هربارى كه سعى ميكنه همه چيز رو در خودش حل كنه و بروز نده يك بخشى از اين رگ كش پيدا ميكنه و نازك ميشه و اين ماجرا ادامه داره تا جايى كه ديگه توانش رو از دست ميده تا جايى كه ديگه با هر دردى احساس خستگى تمام تن و روحش رو در بر ميگيره تا جايى كه ديگه نميتونه از مسيرهاى پر پيچ و خم عبور كنه و احتمالش هست كه توى اولين پيچ در اون مسير واژگون بشه و چيزى نمونه ازش حالا انگار كه يكى از رگ هاى مغز منم از نازكى زياد ديگه داره پاره ميشه و وقتى مسيرهاى سخت و دشوار سر راهم قرار ميگيرن ديگه توان ازشون گذر كردن رو ندارم انگار كه رگ مغزم داره پاره ميشه و قدرتم هم مثل جونى كه از تن ادم ميره و تموم ميشه از تمام تنم و دستام داره ميره و همين روزا تموم ميشه و آدمى چى داره براى ادامه اگر كه قدرت نداشته باشه؟ اگر كه نتونه دستاش رو محكم بذاره روى زانوهاش و بلند بشه اگر كه نتونه دوام بياره و خرابه هارو آباد كنه... آدميزاد اگر قدرت نداشته باشه بايد از زير آوار كشيدش بيرون و آدمى هم که نتونسته خودش رو از زیر آوار نجات بده هميشه بازندس...
