2021-04-17 21:16:07
چارلز
[ \#episode_32]
[ \Season_2/The Nether ]
فرار از جهنم
-باید برگردیم به جهنم. باید با هم متحد بشیم. دوباره! باید برشون گردونیم خونه.
-تو خونه بمون رکس
-تیم ما رو هیچکس نمیتونه شکست بده!
گفتگوی چارلز، الکساندر و دوست جدیدشان رکس، به اتمام رسید. رکس بلاخره خانه ای برای بزرگ کردن بچه هایش به بهترین نحو ، پیدا کرده بود. پناهگاه چارلز از همه لحاظ عالی بود.
حالا الکساندر و چارلز به همراه جادوگر و توهم زا راهی جهنم شدند.
گرچه بدون رکس پیدا کردن مجدد مسیر برایشان سخت بود، اما بلاخره مسیر قلعه را پیدا کردند. تا قبل از پراکنده شدن نور کور کننده ای که از وسط قلعه قوّت میگرفت، همه چیز آرام بود.
ده دقیقه قبل ...
-اینجا چیکار میکنی بوارینات؟! شاه روآن بدجوری دنبالته! سریع برو پیشش که کلکت کندست!
بوارینات: خودم میدونم دارم چیکار میکنم. به کارت برس.*پیسسسست! بچه ها! انقدر پشتم وول نخورین!*
بلاخره بوارینات اکو و کریستینا را از خطر نگهبان ها نجات داد. از منطقه تحت حفاظت نزدیک اتاق پادشاهی گذشتند.
رنک از رخسار کریستینا پرید. صدایی آشنا را از پشت سرش شنیده بود. او یک نگهبان نبود، بلکه خود روآن، متوجه حضورشان شده بود.
بوارینات که روآن را دید گفت: حتی فکرشم نکن که به دوستام نزدیک شی!
روآن: هه هه... تا کمتر از دو روز پیش داشتی مثل برده ها بهم خدمت می کردی! بزدل...
روآن خواست که قدم بردارد، اما ناگهان اکو چنگکی طلایی ظاهر کرد و آنرا به سمت روآن نشانه گرفت و گفت: فقط یک قدم وردار تا ببینی چطور نابودت میکنم! فکر کردی کی هستی که میخوای به دوستام آسیب برسونی؟
روآن: "تو" فکر میکنی کی هستی که به همین راحتی توی قلمرو خودم دهنت رو باز میکنی و بهم دستور میدی؟!
اکو: منم یکی ام مثل تو! میدونستم قدرت سلطنت چقدر آدم رو فاسد میکنه و اون رو واگذار کردم به موجوداتی باهوشتر !
و وقتی چنگک را به سمت او پرتاب کرد، خودش هم به همراه چنگک به هوا کشیده شد و شتاب گرفت و در دل روآن فرود آمد.
کریستینا: فکر نمیدونستم بتونی بدون آب هم اینکار رو بکنی!
اکو که داشت روآن را ثابت نگه می داشت که نتواند فرار کند گفت: ... واسه یه شناگر ماهر*آخ!* همه جا دریاست!
کریستینا: منم شمشیرم رو دارم. اگر چه شناگر نیستن و فعلا بدردم نمیخوره.
شمشیر او، دسته ای ظریف با تیغه ای بزرگ داشت . کریستال قرمز رنگ روی دسته شمشیر، حسابی خودنمایی میکرد.
اکو متوجه شد که روآن خیلی خونسرد بدون حرکت و هیچ تقلایی سر جای خود ثابت مانده است. لبخند مرموز او، اکو را بیشتر نگران میکرد.
او میدانست کاسه ای زیر نیم کاسه روآن هست...
ناگهان هشت دست راه راه و سفید از پشت روآن در آمد.
در حالی که بهت زده شده بودند، روآن سکوت را شکست و گفت: انتظارش رو نداشتین نه؟ کسی که واقعا وارث این تاج و تخت باشه میتونه همه کار بکنه! کارتون تمومه!
دست های بد فرمش دراز شدند و به سمت کریستینا رفتند. بوارینات خودش را جلو انداخت و گفت: شما دوتا ! همین الان برین و اون قلب رو برگردونین! همین الان!
وقتی به محل قرارگیری قلب رسیدند، اکو هن هن کنان گفت: ...حالا .. قلبه... کو؟!
کریستینا: باید از درونم استخراجش کنم. اگه روآن اومد جلوش رو بگیر. زیاد کارم طول نمیکشه.
کریستینا دست هایش را در هوا معلق نگه داشت. ذره ذره اشعه زرد رنگی در هوا شکل کروی به خودش گرفت و درخشید.
اکو: اون بوارینات رو زمین زد! ازش رد شد! داره میااااااد!؟!
کریستینا: الان... تمومه!
ناگهان قلب در جای خود قرار گرفت و نور همراه با انفجار کوچکی تولید کرد. چارلز و دوستانش که تازه به قلعه رسیدند، با دیدن نور، از پله ها بالا رفتند و به سمت آن حرکت کردند.
روآن که به عقب پرتاب شده بود، کریستینا را میدید که بدون هیچ مشکلی دارد به نور نگاه میکند. انگار، او خود نور بود. از درون نور، شعله های زنده ای(blaze) بیرون آمدند .
کریستینا: بلاخره این سلطنت هم به موجوداتی باهوشتر واگذار شد!
خب وارث تاج و تخت! تو میتونی همچنین نوری رو به وجود بیاری و ازش شعله زنده درست کنی؟! نمیتونی!
وقتی صورتش را برگرداند، چشم هایش می درخشیدند.
روآن از فرصت استفاده کرد و یک خنجر ریز بیهوش کننده به کریستینا پرتاب کرد.
او بیهوش شد و روی زمین افتاد...
مدتی نگذشت که روآن هم کنار او پخش زمین شد.
-این معجون مدتی بیهوشش میکنه. بعد از اون، پوستش ذره ذره از بین میره و طعم مرگ و درد رو میچشه!
چارلز: انتظارش رو نداشت! اما... یکم زیادی خشن نیست؟
جادوگر: حقشه... وقتشه که سریع بریم!
الکساندر: اکووووو! تو اینجایی! دلم برات تنگ شده بود پسر!
چارلز
310 viewsedited 18:16