2021-09-06 09:28:34
#زندگینامه
شهید #محمد_نور_آذری
شهيد نورآذري در تاريخ١٣٧٥/٠٦/٢٢ در شهرستان مراغه متولد شد. با تولد محمد كانون خانواده ايمانقلي(پدرشهید) گرم شد. از آنجايي كه محمد فرزند ارشد بود در ميان فاميل مورد علاقه ي همه ي اعضاي فاميل قرار داشت و همه ي داييها ،عموهاو...محمد را به شدت دوست ميداشتند.و آنها همگي شاهد ذره ذره قد كشيدن محمد بودند .
محمد در خانواده اي سنتي،مؤمن،معتقد و مذهبي رشد و تكامل يافت. پس از شركت در آزمون سراسري سال ١٣٩٣در رشته علوم سياسي دانشگاه رازي كرمانشاه پذيرفته شد و يك ترم تحصيلي را در آن دانشگاه گذرانيد و تحت تعاليم اساتيدبرجسته اي قرار گرفت.
پس از طي موفقيت آميز مراحل گزينش ناجا محمد از رشته علوم سياسي انصراف داد و جزوپذيرفته شدگان دوره ٢٦كارشناسي دانشگاه علوم انتظامي امين قرار گرفت.
اولين بار محمد را در ميدان صبحگاه ديدم .در همان روز اول شروع دوره وقتي كه فرمانده گروهان نحوه پوشيدن لباس نظامي و بيان بند پوتين را آموزش ميداد.وقتي نگاهم به نگاهش گره خورد لبخند گرم و صميمي زد و تعاملي دوستانه برقرار كرد. اول او به من سلام كرد و پرسيد اهل كجايي؟؟؟ من پاسخ اورا دادم و وقتي دانستم هم زبان هستيم با او گرم گرفتم و رفته رفته با هم رفيق شديم .
هيچگاه آنروز را فراموش نميكنم كه در روز انتخاب رسته در سالن آمفي تئاتر دانشكده انتظامي وقتي همه هم دوره اي ها اين پا و آن پا مي كردند كه در رسته ي مورد علاقه ي خويش پذيرش شوند محمد با شجاعتي مثال زدني در ميان همدوره اي ها رسته مبارزه با مواد مخدر را با علاقه و اشتياق انتخاب كرد.
يكي از اخلاقهاي ستودني محمد اين بود كه هرگز دروغ نميگفت و مخالف سرسخت غيبت پشت سر ديگران بود و هر گاه بحث به سمت و سوي غيبت ميرفت يا بحث را عوض ميكرد و يا مجلس را ترك مينمود. يكي ديگر از خصوصيات شهيد نوراذري عدالت بود.به گونه اي كه به جرات ميگويم در زمان سال يكي كه او مسئوليت سر مقيمي واحد را بر عهده داشت در حق هيچي اجحاف وكرد.
محمد با اخلاق و كردار شايسته آش نظر فرماندهان را نيزجلب كرده بود. همين موجب شد كه وقتي او دانشجوي سال دوم بود به عنوان فرمانده يار گروهان شهيد صياد شيرازي از تيپ امام سجاد (عليه السلام)انتخاب گردد.
او در مدت فرمانده ياري در گروهان صياد به گونه اي عمل كرد كه همه دانشجويان مذكور شيفته اخلاق و منش و كردار او شدند.
درمورخه ٩٦/٦/١٥من نگهبان پاس سه گروهان بودم بچه ها براي تمرين مراسم ميثاق با رهبري داشتند از گروهان خارج ميشدند. بچه ها دو دسته بودند.يك عده بچه هاي راپل و يك عده بچه هاي تشريفات محمد در حاليكه تونيك طناب هشتي و كارابين بسته بود در انتهاي كريدور پيدا بود.داشت كلاهش را تنظيم ميكرد و بچه ها را صدا ميزد كه بياييد برويم ساعت١٦٣٠بايد جلوي كارگاه راپل باشيم.
خلاصه محمد از گروهان خارج شد يادم نميره موقع خروج از درب كريدور به من گفت:نگهبان گروهانمون خسته نباشه. گفتم :مونده نباشي داداش.هنوز پاس من تمام نشده بود كه ديدم يكي از بچهاي راپل با عجله درحال دويدن است.وارد گروهان شد و همين طور كه گريه ميكرد بسيار هراسان گفت"افتاد....محمد افتاد..."!!!
همه بچه هاي غير چارتي به سمت كارگاه راپل دويدند.وقتي رسيديم آمبولانس محمد را به سمت بيمارستان برد... شب سختي بود.من آن شب پاس بودم وقتي كه دوستمان خبر شهادت محمد را در بيمارستان ترينا داد فقط چهار نفر در كريدور بوديم.
يكي از بچها با صداي بلند شروع به گريه كرد.بقيه دانشجوها هم از خواب بيدار شدند و دلم آشوب شد. ولي ظهر همان روز وقتي فرمانده محترم دانشجويي آيه(وٓ مِنٓ الْمُؤْمِنِينَ رجالٌ صٓدٓقوا ما عاهٓدٓالله عٓليه وٓ ما بٓدِّلوا تٰبديلا)را برايمان تبيين كرد دلم آرام گرفت و به حال دوست و برادر شهيدم حسرت خوردم.محمد جان راهت پر رهرو باد...
به قلم :يكي از دوستان شهيد
شادی روح مطهرش صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@modafean_vatan110
204 viewsسیده رباب شهزاد, 06:28