دیشب خوابت را دیدم. برگشته بودی. خبرم کردی. آمدم. سالها گذشته بود، تو عوض شده بودی. وزنت بیشتر بود، چهرهات افتاده بود، سیگار میکشیدی و تندخو بودی. سنت بالا رفته بود و یک جور زنانگی چهرهات را پر کرده بود. بعد، پرخاش کردی. چرا؟ یادم نیست. دویدی طرف یک کوچه. نفهمیدم. گم شدی.