Get Mystery Box with random crypto!

#ماه_من #قسمت_2 لینک قسمت اول https://t.me/mofidmozer/7836 | سلامتى&روانشناسى

#ماه_من
#قسمت_2
لینک قسمت اول
https://t.me/mofidmozer/78365

اون هنوز خیلی کوچیک بود تا بتونه حرف های پدرش رو متوجه بشه با
دل و جرعت چند قدم به داخل برداشت که باربد خشمگین مچ پام رو
رها کرد و تو یک حرکت بچه رو به آغوش کشید و از اتاق خارج شد. با
بسته شدن در، نور امیدی توی قلبم روشن شد اما با شنیدن چرخش
کلید توی قفل در از حرص و عصبانیت ناسزایی حواله اش کردم، تنها
کاری که از دستم بر میومد همین بود، من حتی توان تکون خوردن رو
هم نداشتم و تا اینجا هم مامان کمکم کرده بود؛ آخ مامان آخ، اگر
میدونستم همچین نقشه ی شومی برام داری عمراً به هوش می اومدم،
عمراً همراهت میشدم. دقیقه ها گذشت و خبری ازش نشد، شاید نگاه
خدا بهم افتاده بود و راه فرار رو جلوی پام گذاشته بود. اما با پای ناقص
من فرار کردن محال بود، اون مرد هم انقدر تیز بود تا درست لحظه ی
آخر سر برسه پس تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بی حرف و
ساکت سرجام بمونم. دقیقه ها مثل برق و باد گذشتن، هوا رو به تاریکی
میرفت و باد پرده های حریر در بزرگ تراس رو به رقص در می آورد.

به پرده خیره بودم که صدای چرخش کلید به گوشم خورد. دستم رو
تکیه بدنم کردم و سعی کردم بلند بشم.
اما با هر بار فاصله گرفتن بدنم از زمین سرد دوباره با شدت زیادی به
زمین برخورد میکرد. نگاهم سمت در کشیده شد، در حالی که بچه
غرق در خواب توی بغلش بود با احتیاط و آرامشی که تازه ازش دیدم
وارد اتاق شد و به آرومی بچه رو روی تخت گذاشت، به خاطر اینکه
پشت تاج تخت قرار داشتم نتونستم بچه رو به خوبی ببینم، دلم
میخواست بهش نگاه کنم، میخواستم ببینم اون شباهتی که ازش حرف
میزد رو. خم کمرش رو صاف کرد و دستش رو داخل جیب شلوار
پارچه ای سورمه ای رنگش فرو کرد. با قدم های شمرده شمرده در حالی
که با لذت به بدن کوفته و کبودم نگاه میکرد جلو اومد. دیگه هیچ
واکنشی نمیتونستم نشون بدم، انگار کم کم داشتم به وجودش عادت
میکردم. جلو اومد و کنار بدنم زانو زد، احساس من از وقتی که داخل
فرودگاه با ماشین جلوی جت شخصیش ایستاد تنها ترس بود. دستش
رو روی گوشم گذاشت و با انگشت اشاره گونم رو نوازش کرد و با آروم
ترین صدای ممکن زمزمه کرد
-یادت نیست؟ حتی روز عروسیمون؟ حتی اولین بوسمون؟ هیچ کدوم
از اینا رو یادت نیست؟ چه طوری لعنتی؟ چه طوری اون همه خاطره رو
فراموش کردی؟ چه طوری اولین پروازمون رو به مقصد کیش فراموش
کردی؟


@mofidmozer