@moghaddamy نه دستبوس توام یا شیخ! نه پایبوس توام ای شاه منم رعیت گردنکش، بریده منبری گمراه منم که دیده نیالودم به چشم بندی تاریکی منم که جز رخ ماه ماه، ندیده عکس دگر در ماه من آن پسر که به تدبیر پدر امید رهایی داشت بیا ببین که به تمهیدش ز چاله آمدهام در چاه! شکستهایم و هوایی نیست سیاهچال زمین را…حیف نِشَستهایم و رهایی نیست میان گوشهنشینان… آه جهان بهشت برین باشد… چه خواست کودک عقلت؟ پیر! چه آرزوی بلندی داشت در این دو تا نفس کوتاه گریست بر سر منبر شیخ ز بیم روز سیاه حشر یکی به قهقهه افتاد از سیاهبازی پربیراه ز عمر آنچه برایم ماند دریغ هر چه ندیدم بود ته بساط نداریهام چه بود غیر غمی جانکاه؟ چه ماند زان همه آب و گِل، به جز حکایتِ داغ دل؟ به غیر دایرهای باطل؟ چه ماند؟ کوه غم از این کاه #عبدالله_مقدمی @moghaddamy 966 viewsedited 06:16