#مطلب_روز خاطره یک هم بند از دکتر فاطمی؛ چگونه با او همسایه شد | مصدق به روايت تاريخ و اسناد
#مطلب_روز خاطره یک هم بند از دکتر فاطمی؛ چگونه با او همسایه شدم، او نادره مردی بود! یکی از شبها، حوالی ساعت دو نیم پس از نیمه شب، [گروهبان] ساقی با عجله در اتاق مرا باز کرد و چراغ را روشن کرد و با لحن خاص خودش گفت: «بلند شو کمک کن این رحیمیان به اتاق شما بیاید به آن احتیاج داریم.» لحن رسمی و جدی او مانع از این شد که بپرسم برای چه کسی به آن اتاق احتیاج دارند. باری دیگر آن شب را نخوابیدیم. حدود ساعت چهار یا چهار و نیم بعد از نیمه شب بود که آمبولانسی در برابر ساختمان زندان ما توقف کرد، از پنجره بیرون را میشد دید و نور چراغهای محوطه نیز به قدر کافی کمک میکرد که هر نقل و انتقال بیرون را بخوبی ببینیم. ما برخاستیم نیازی نبود به نزدیک پنجره برویم از همان جا بیرون را میدیدیم. دکتر فاطمی را با برانکارد از آمبولانس پیاده کردند سرم فیزیولوژی به دستهایش وصل بود با همان وضع او را به اطاق روبروی اتاق ما بردند. پس از اینکه کاملا دکتر فاطمی را جابجا کردند ساقی به اتاق ما آمد و اکیدا قدغن کرد هیچ کس حق ندارد با این زندانی صحبت کند یا تماس بگیرد. سکوت کردیم. جز این چارهای نداشتیم. پرده حصیری نسبتا زمختی در مقابل در آن اتاق آویزان کردند که از بیرون داخل اتاق دیده نشود و بر خلاف معمول نگهبانی در مقابل پنجره و نگهبانی در مقابل در ورودی اتاق او گماردند و بدین ترتیب معلوم شد که به سختی او را تحت مراقبت گرفته بودند. عادت ساقی این بود که نسبت به زندانی تازه وارد با خشونت و خشکی برخورد کند ولی پس از مدتی وقتی که شخصیت و ظرفیت زندانی تازه وارد را میآزمود رفتارش نسبت به او تغییر میکرد، یا احترام آمیز میشد یا بیتفاوت و سختگیر. روزی دو سه بار به اتاق زنده یاد فاطمی سر میزد. دو سه شبانه روز بیشتر نگذشته بود که باز سرو کله ساقی در اتاق ما پیدا شد. پس از مدتی گفتگوهای معمولی ساقی گفت میدانید این دکتر فاطمی خیلی تنهاست میتوانید در غیر ساعات خدمت یواشکی سری به او بزنید... روبروی اتاق من دکتر فاطمی بود که تمام وقت روی تختخواب دراز کشیده بود و غالبا سرم فیزیولوژی به رگهایش وصل بود و گویا از این طریق دواهای لازم را داخل بدنش میکردند. در اولین فرصت پرده حصیری را به کناری زده و وارد اتاق دکتر فاطمی شدم. او با خنده بسیار پرمعنی سلام مرا پاسخ داد مثل این بود که سالهاست همدیگر را میشناسیم. گفت بالاخره ساقی به شما اجازه داد به دیدن من بیایید. از وضع سلامت او جویا شدم، حالش واقعا تعریفی نداشت ولی نشانی از ضعف اراده در او دیده نمیشد. معدهاش تقریبا هیچ غذایی را تحمل نمیکرد. همسرش (دختر سرتیپ سطوتی) گاهی هر روز گاهی یک روز در میان بدیدنش میآمد، مقداری سوپ بسیار رقیق یا پالوده سیب خیلی نرم برایش میآورد. گاهی میتوانست یک یا دو قاشق آب سوپ و یا پالوده بسیار رقیق و نرم بخورد ولی غالبا معدهاش حتی این مقدار مایع را تحمل کرده و برمیگرداند. اما ارادهاش مانند کوه استوار و روحیهاش بسیار خوب بود. باید با کمال فروتنی اقرار کنم که هیچکس را با این استواری و استحکام در زندان ندیده بودم، چون زندانی وقتی که سالم است و از نیروی جسمی برخوردار است وضع و حالتی دیگر دارد و میتواند مصائب و مشکلات را تحمل کند، ولی وقتی که مریض میشود و ضعف بر او غالب میشود آن هم برای مدت طولانی ، بسیار نادر است کسی که بتواند در چنین شرایطی همچنان روحیهاش را در سطح عادی نگه دارد چه رسد به به اینکه رو حیهاش در اوج اعتلا بماند. فاطمی چنین بود و بواقع او نادره مردی بود. خاطرات من از زنده یاد دکتر حسین فاطمی، مکری، ص ۳۵-۳۸ @mohammadmosaddegh