Get Mystery Box with random crypto!

#مطلب_روز کاشانی در بیرون مجلس ما را بر علیه مصدق تحریک می کر | مصدق به روايت تاريخ و اسناد

#مطلب_روز کاشانی در بیرون مجلس ما را بر علیه مصدق تحریک می کرد. او به من گفت چرا فرهنگ را اسلامی نمی‌کنید!؟
گفتم آقای کاشانی اگر شما میل دارید و می‌خواهید رئیس مجلس شوید به ما بگویید. گفت عقیده شما چیست؟ گفتم شما از رئیس مجلس بالاتر هستید... از مراکش تا اندونزی امروز شما را می‌شناسند...از عرش آیت‌الهی به فرش ریاست مجلس نیایید. به شوخی معمولی خود به من گفت: بیسواد! من اگر ریاست مجلس را قبول می‌کنم نمی‌آیم که کار ریاست را بکنم، برای این است که اختلافات شما را کم کنم. در دوره اول به ایشان رای دادیم و انتخاب شدند. کاشانی به عنوان رئیس مجلس نمی‌آمد ولی در خارج از مجلس افراد را تحریک می‌کرد. یک یک وکلا می‌رفتند پیش او و با آنها صحبت می‌کرد و دستور می‌داد. مدتی در بیمارستان تحت معالجه بود، پیغام داده بود که فلان کس(سنجابی) چرا احوالی از من نمی‌پرسد؟ وقتی من به دیدن او رفتم دیدم جمال امامی و فرامرزی از پهلوی ایشان بیرون می‌آیند، فورا حساب کار خود را کردم. کنار تخت ایشان نشستم دیدم ایشان مرا علیه مصدق تحریک می‌کند. گفت از این مرد[مصدق] دیگر کاری ساخته نیست، کارها را شماها کردید حالا او انکار می‌کند، تکلیف او را می‌بایستی معلوم کنید.
گفتم آقای کاشانی این فرمایش را نکنید، نفاق در داخل نیندازید. مصدق کار خلافی نکرده است. دیدم دل پری از مصدق دارد و بدگویی از او می‌کند، از آن وقت ارتباط من با آقای کاشانی قطع شد و او هم از من مایوس شد.
دلگیری کاشانی از مصدق دو دلیل داشت. یک دلیل آن این بود که خود و پسرهایش در امور اداری مداخله زیاد می‌کردند، توصیه نوشتن و دل مراجعین را به دست آوردن، توصیه ناحق نوشتن، حتی سوء استفاده کردن که توی کارهای آخوندی زیاد است. هیچ روزی نبود که به هر وزارتخانه‌ای چندین نامه ننویسند که غالب آنها غیر عملی و غیر قانونی بودند. وقتی که بنده وزیر فرهنگ بودم و آقای دکتر امیرعلایی وزیر دادگستری جریانی پیش آمد... ایشان در شمیران بودند تلفن کردند و از ما دو نفر وزیر خواستند که به دیدن او برویم. به من گفت، چرا فرهنگ را اسلامی نمی‌کنید؟ گفتم آقا فرهنگ ما مگر اسلامی نیست؟ معلمین ما مسلمان هستند... درسهایی مثل جغرافیا و ریاضیات و هندسه و فیزیک و شیمی و اینها که اسلام و غیر اسلام ندارد.
گفت چرا این مدارس خارجی را نمی‌بندید؟ گفتم کدام؟ گفت این مدرسه ژاندارک، رازی و امثال اینها را. گفتم آقای کاشانی چرا ببندیم؟ گفت اینها مسلمین را اغوا می‌کنند. گفتم شما دو مسلمان ایرانی را که مسیحی شده باشند... نشان بدهید. ممکن است یک عده‌ای بی‌دین شده باشند یا اعتقادات آنها سست شده باشد... شما اگر اعتقادات مذهبی مردم را سست می‌دانید، به وسائل تبلیغاتی خودتان و با مساجد و به وسیله واعظین خودتان مردم را به راه دین و ایمان هدایت بکنید. این مدارس فرنگی کاری علیه دین و ایمان ما نمی‌توانند بکنند ولی ما از طریق آنها می‌توانیم به فرهنگ غرب و مخصوصا به زبان‌های آنها آشنا بشویم. ایشان از بنده ناراحت شدند. از وزیر دادگستری خواست فدائیانی(فدائیان اسلام) را که گرفتار شده بودند آزاد کنند.
ایشان دائما مشغول مکاتبه با وزارتخانه‌ها بودند به وزارت دارایی به وزارت بازرگانی به شهرداری تهران و غیره... متاسفانه کار به حدی رسید که قابل تحمل نبود. غیر از خود کاشانی پسرش سید محمد کاشانی و پسر کوچکترش ابوالمعالی و غیره همه مشغول این نوع کارها بودند. ابوالمعالی شاید بیشتر از هفده هجده سال آنوقت نداشت و ته ریشی گذاشته بود، ریشی کرکی که با هفده هیجده سالگی می‌خواست وکیل مجلس بشود.
امیدها و ناامیدی‌ها، ص ۱۳۲-۱۲۵
@mohammadmosaddegh