Get Mystery Box with random crypto!

من در اندیشه‌ی هجرت هستم هجرتی در هجرت آری از اول عمر از همان | Mohsen Chavoshi

من در اندیشه‌ی هجرت هستم
هجرتی در هجرت
آری از اول عمر
از همان کودکی‌ام
بیست‌ویک سال مهاجر بودم.

بی‌سرم! خونابم!
سالِ شصت‌ویک‌ هجری‌‌ام
که نه می‌خندم و نه
حال پریدن دارم.

من حسینی هستم
همه‌‌ی سعی‌ صفا را دیدم
و کمی مروه بی‌هاجر را
رفت‌و‌آمد کردم
و نه شیطان دیدم
و نه انسان دیدم
آینه چیز درستی‌ست، بلی
من در آئینه‌ی پاکی‌ها
خود خود را دیدم
و خدایم را هم

سنگ را بردارید
نه به انسان
نه به شیطان بزنید
بلکه رخ در رخ این آئینه
خودتان را گاهی
خودتان را یک‌بار
جرأتی هست اگر
فرصتی هست اگر
چهره در سنگ کنید.

اگر انسانی بود
سنگ را بگذارید
و اگر شیطان بود
سنگ را با همه‌ی قدرت‌تان
سمت آن دیگرتان پرت کنید.

کفتر بی‌پر و بالی هستم
هر که از راه رسید
با کلوخی چیزی
پر و بالم را چید
و رگ‌ام خشکیده است
نه سری هست نه میل سرکی
که بگردانم باز
سوی آبادی‌ها 
بلکه آرام شوم...

شاید انصاف کنی
خامی‌ام پخته کنی 
پخته‌ام را خام و
خام را عام کنی 
و برم‌گردانی به همان کودکی‌ام
که تو را بشناسم نه به هر آئینی
بلکه با جان و دلم
از سویدای وجود
به تو تعظیم کنم
و شما را شب‌و‌روز 
هفده رکعت، نه
هر چه در جان و تن است
همه بیداری را
روی سر بگذارم
و سرم را هر شب
به تو تقدیم کنم.

جان من جان تو بود
جان من جان تو است
از ازل تا به ابد
جان تو بوده و هست
جان تو خواهد بود
و خیال‌ام تخت است
می‌توانم جان را
نه به عزرائیل‌ات‌
نه به هر واسطه‌ای
بلکه بی‌واسطه‌‌ها
به تو تقدیم کنم.