نان دورمون مطالعه داستان زندگی حاج عباس کهنوجی در کتاب «تلاشگ | ✍️ محسن جلالپور
نان دورمون
مطالعه داستان زندگی حاج عباس کهنوجی در کتاب «تلاشگران پیشرفت کرمان» مثل سرکشیدن یک لیوان شربت است؛ همانقدر شیرین و دلچسب. روایتها به گونهای است که انگار همانجا حضور داری و ماجراها را از نزدیک مشاهده میکنی.
حاج عباس متولد 1318 و از اهالی کهنوج مديم (روستایی دربالادست چترود كرمان) است. پدرش که مردی زحمتکش و انسانی درستکار بوده، کشاورزی میکرده و روابط خوبی با «احمد یزدانپناه» داشته. خیلی دوست دارم یک بار درباره زندگی مرحوم یزدانپناه بنویسم که مرد خیری بود و نزد اهالی کرمان به «دیلمقانی» شهرت داشت. کرمانیان به قدری برای او احترام قائلند و ذکر خیرش را میکنند که انگار هنوز زنده است. مرحوم یزدانپناه در سال 1323 در جاده زرند، به ضرب گلوله حاسدان از دنیا رفت و میگویند روز تشییع جنازهاش، هزاران کرمانی برایش اشک ریختند و و نوحه خواندند که «ای احمد یزدان پناه/ تو را که کشته بیگناه؟»
عباس کهنوجی شش سال بیشتر ندارد که پدرش بیمار و خانهنشین میشود و امور صحرا به او سپرده میشود. پدرش اصرار دارد که پسر نوجوانش زودتر مشغول به کار شود تا کارها را یاد بگیرد. به پسرش میگوید«اگر کار کنی آبرویت حفظ میشود و اگر کار نکنی آیندهای در انتظارت نیست.» پسر شش ساله نصیحت پدرم را آویزه گوش میکند و به صحرا میزند تا نانی به دست آورد. کارش چیست؟ کندن «دورمون» از صحرا. دورمون نوعی خار است که در صحرا میروید و قدیمها که نفت و گاز در کار نبود، از آن برای گرم کردن خزانه حمام یا گرم کردن تنور نانوایی استفاده میکردند. پسر نوجوان تا 12 سالگی دورمون میکند و بار الاغ میکند و در شهر کرمان میفروشد تا چرخ زندگی خانواده را بچرخاند.
دوازدهساله است که پدرش پس از تحمل چهار سال درد و رنج، از دنیا میرود و او ناچار است بیشتر از گذشته زحمت بکشد. شبهای زمستان به صحرا میرود تا آب را از جوی یخ زده به زمین کشاورزی هدایت کند و تابستانها زیر آفتاب داغ زحمت میکشد تا محصول کشاورزی را برداشت کند. کندن دورمون و حمل آن به شهر و دیگر امورات صحرا هم به جای خود که پای خربزه هم به کسب و کار نوجوان داستان ما باز میشود. از اول تیر تا آبانماه، هر دو روز، هفتاد و پنج کیلو خربزه بار الاغ میکند و برای فروش به شهر میبرد و هر بار خربزه را هشت تومان میفروشد. در بیستویک سالگی ازدواج میکند که حاصلش به دنیا آمدن یک دختر و دو پسر است اما همسرش بعد از سیوپنج سال زندگی با او فوت میکند.
جدا از این زندگی سخت و همراه با صبوری، دو روایت حاج عباس کهنوجی برای من خیلی جالب است؛ یکی اینکه ظاهرا در سال 1342 یکی از ملاکین سرشناس کهنوج در اراضی خود چاهی حفر میکند که گروهی از مالکان شامل آقایان ارجمند، هنری و حسین غفوری شکایت میکنند و چاه پلمب میشود. جملگی معتقد بودند که حفر این چاه موجب شایع شدن فرهنگ حفر چاه در منطقه میشود که به زیان همه است و باعث خشک شدن قناتها میشود.
روایت دیگر، تقسیم مساوی عایدی مالکان و کشاورزان است، به گونهای که هر دو طرف رضایت کامل دارند و حتی زمانیکه مأموران اصلاحات ارضی برای تفکیک اراضی به روستای آنها سر میزنند خانواده مرحوم کهنوجی به دلیل اعتقاد و ایمانی که دارند، علاقهای به تصرف املاک دیگران ندارند و راه توافق با مالک را در پیش میگیرند. داستان حاج عباس کهنوجی از اصلاحات ارضی میگذرد و به دوره ملی شدن آب و تشدید حفاری چاهها میرسد. از روایتهای او میتوان دریافت که چرا چشمهها خشکیدند و قناتها محو شدند و زمینها چگونه قطعه قطعه شد.
حاج عباس کهنوجی که از اوایل دهه 50 رفته رفته به تاجری خوشنام معروف میشود، در بیست سالگی با مرحوم پدرم آشنا میشود و با ایشان روابط خوبی برقرار میکند. او درباره پدرم میگوید:«حاج حسین جلالپور از مشتریان ما بود. پنجاه سال به کاروانسرای «حاجمهدی» رفتوآمد داشتم و ایشان را میشناختم. پسته را به قیمت کیلویی هشت تومان از من میخرید. چند ماه بعد برای گرفتن پول به ایشان مراجعه کردم. در کمال صداقت پسته را کیلویی 10 تومان حساب کرد. گفت قیمت بالا رفته و این مبلغ اضافه هم سهم شماست.» حاج عباس کهنوجی که یکی از سرشناسترین تجار پسته است، مهمترین درس زندگیاش را اینگونه توضیح میدهد:« تجربه به من ثابت کرده که مبنای موفقیت انسانها درستکاری و صداقت است. هرگز با آدمهای نادرست همکاری نکردم و هرچه پیش رفتم از چیزی جز صداقت و درستی،خیر ندیدم.»
خدا نگهدارش باشد که هم زندگیاش درسهای زیادی برای ما دارد و هم اخلاق کسب وکارش.