Get Mystery Box with random crypto!

ترک دنیای قاب‌ها وقتی عمرت به پایان می‌رسد که امیدت از دست رف | ✍️ محسن جلال‌پور

ترک دنیای قاب‌ها

وقتی عمرت به پایان می‌رسد که امیدت از دست رفته باشد. وقتی جهان برایت بی‌معنی می‌شود که تنها یک قاب عکس برایت به یادگار بماند و مدام بنشینی و به آن قاب خیره شوی. وقتی کمرت به خاطر از دست دادن عزیزی بشکند و قلبت این‌گونه داغ‌دار شود، شاید یک سال دوام بیاوری و شاید دو سال اما سرانجام با دل سوخته، سوار اتوبوس مرگ می‌شوی و برای همیشه ایستگاه را ترک می‌کنی.

54 سال پیش برای نخستین بار او را در ایستگاه زندگی دیدم. خانمی با صورت گل‌انداخته و چادر گل‌گلی و کفش‌های براق مشکی که دست پسربچه‌ای خجالتی را در دست داشت. روز اول مهر بود و ما را در «مدرسه احمدی» کرمان ثبت نام کرده بودند؛ من کلاس اول بودم و برادر بزرگ‌ترم کلاس سوم. محمد دستم را محکم گرفته بود و ما منتظر بودیم اتوبوس مدرسه از راه برسد. خانمی که چادر گل‌گلی داشت، با لبخند به سمت ما آمد و دست پسرش را در دست محمد گذاشت و از ما خواست دوست باشیم و از هم مراقبت کنیم. نام پسر او هم محمد بود و پیوند ما سه نفر از آن روز تا امروز هرگز گسسته نشده است.
من و «محمد مرادی» سال‌هاست که رفاقت داریم. سال‌ها همکلاس بودیم و جز همه این‌ها، او برادر خانم من است و آن خانم دوست داشتنی که برای همیشه سوار اتوبوس شد و از پیش ما رفت، مادر خانم من بود.

خانم «فاطمه عادلی» دیروز در حالی‌که مثل سه سال گذشته چشم به عکس «امیر» دوخته بود، برای همیشه از دنیای قاب‌های غمگین نقل مکان کرد.

«حاج خانم» زنی بود بی‌نهایت مهربان و به غایت، صبور و پرتلاش. زندگی به او آموخته بود که باید در برابر دردها صبور باشد اما گاهی درد، آنقدر بزرگ است که قلبت داغ‌دار می‌شود و کمرت زیر بار می‌شکند.

از وقتی «امیر مرادی» پسر « محمد مرادی» و نوه «فاطمه عادلی» در پرواز شمارهٔ ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین برای همیشه از میان ما رفت و در قاب عکس خانه حاج خانم آرام گرفت، حالش خوب نشد. بیشتر از سه سال بود که جز خیره شدن به قاب عکس امیر کار دیگری نداشت، همه جا نشانی از نوه‌اش داشت و جز او به دیگری فکر نمی‌کرد. زنی که داغ‌های زیادی دیده بود و همچنان امیدوار بود، این آخرین داغ، جگرش را سوزاند و کمرش را شکست.

روحش شاد و یادش گرامی


محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour