Get Mystery Box with random crypto!

گمشده‌ای به نام مهربانی حلقه گم‌شده این‌روزهای ما، مهربانی‌ ا | ✍️ محسن جلال‌پور

گمشده‌ای به نام مهربانی

حلقه گم‌شده این‌روزهای ما، مهربانی‌ است. وقتی فکر می‌کنم می‌بینم مهربانی‌های کوچک، توی اتاق‌های قدیمی و پشت دیوارهای مخروبه و زیر بلوک‌های سیمانی مدفون شده و انگار هیچ‌کس به آن دسترسی ندارد.
انگار مهربانی، با شکل جدید شهرها و خانه‌ها بیگانه است یا از دیوارهای بدون پیچک بدش می‌آید. یا می‌ترسد از درهای کنترل‌دار وارد شود.

یادش به خیر. در مدرسه، مهربانی را تکه‌تکه می‌کردیم و با هم می‌خوردیم. گاهی مهربانی دستی می‌شد و سرمان را نوازش می‌کرد. گاهی به شکل کشمش، گاهی به شکل پسته و گاهی به شکل بادام. دبستان كه می‌رفتم مادرم مهربانی را در جیب هایم می‌ریخت. مهربانی گاهی شور بود، گاهی شیرین و گاهی با تکه نخی زیر دندان جویده می‌شد. مهربانی گاهی نان تازه‌ای بود که همسایه به مادرم می‌داد. گاهی یک گاز از ساندویچ برادر بود و گاهی می‌گفتند اگر دست همکلاسی زمین خورده‌ات را بگیری و از زمین بلندش کنی مهربانی كرده‌ای. مهربانی آن‌روزها شبیه كمك كردن به كوچك‌ترها بود، برای سوار شدن به سرويس مدرسه و گاهی كيف سنگين همكلاسی را به دوش كشيدن.

معلممان می‌گفت مهربانی، گاهی قرض دادن کتاب به همکلاسی است. پدرم می‌گفت مهربانی یعنی کمک کردن به پیرزن همسایه و خواهرم اگر می‌خواست مهربانی کند، تکه‌ای از پرتقال پوست کرده‌اش را به من هم می‌داد.
یادش به خیر. بلوتوث نبود که مهربانی را گوشی به گوشی منتقل کنیم اما حرف‌های خوب، گوش به گوش می‌رسید. ایمیل نبود که مهربانی را به فامیل دورمان برساند اما نامه بود و از همه مهم‌تر، دستی که به قلم برود و پاکتی که به مقصد برسد. یادش به خیر، تلگرام نبود اما شب نشینی بود. اینستاگرام نبود اما آلبوم‌های خانوادگی بود. واتس‌اپ نبود اما محبت‌های یواشکی بود. عشق‌های دزدکی و نگاه‌های تصادفی. مهربانی آن روزها رابطه بود. رسیدن دست به دست. رسیدن بو به بینی. تپش قلب و حس خوشایند عشق.
مهربانی اما اين‌روزها رفته و عشق را هم با خودش برده. در خيابان خيس نشانی از مهربانی نيست. در چهار راه ازدحام گم شده و می‌گويند با كاميون ضايعات ساختمان از شهر خارج شده‌است. عده ای هم می‌گويند مهربانی نرفته؛ همين جاست. پشت ديوارهای گلی، زير آوار خاطرات.

کاش می‌شد مهربانی را دوباره دعوت كرد. سر ميز شام. پشت دكه بانك. روي صندلی عقب تاكسی. كاش می‌شد مهربانی را از زیر این همه آوار بیرون کشید. می‌شود آیا؟


محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour