Get Mystery Box with random crypto!

《وجدان شیطان》 قسمت اول؛ در تلاقی برزخ و دوزخ و بهشت، در کن | مُخَبَّط

《وجدان شیطان》

قسمت اول؛

در تلاقی برزخ و دوزخ و بهشت، در کنار نهری از خون، وجدان شیطان را ملاقات کردم، پیکر‌ عریان و متلاشی فراعنه و امپراطوران، رهبران و جنگاوران...
گودال مملو از خونابه ی دژخیمان، حتی مطلعان تاریخ بی طلاع از طالع نحس این تیره تباران تلخ عاقبت!
ماحصل روزگارانی که قبل از اختراعات انقلاب صنعتی،
کثافت  و آلودگی هسته درونی تصمیم هایشان ریه های زمین را قفل کرد.
وجدان شیطان رو به غروب رمانتیک محیط لنگ زنان لی میزد، با پوشیه اشراف یونان باستان، بعد از چند قدم به درّه ی بزرگ و عمیقی سکندری خورد، سریع دویدم لبه درّه و چهره ی وحشت زده اش را دیدم معلق در سقوط ممتد، خیره به نگاهم مانده بود!
این پایان داستان بود دوستان، سکانس های آخر آن تئاتر حماسی که قلم فردوسی از مرقوم آن عاجز است...منطق و صغری کبری های کاراکتر های داستان بسیار کهن هستند، درست برای زمانی که پشت لب افلاطون سبز نشده بود!هنوز هم تصویر نعش های روی زمین مانند یک تابلو فرش نفیس روی دیواری از ذهنم آویزان است.
روایت از جایی آغاز می شود که همراه دوست الجزایری ام آلبر کاموی عزیز در طبقه دوم قهوه خانه ی بابا علی مشغول دیزی خوردن بودیم...آلبر لقمه کله گربه ای گرفت و گفت:
تعریف کن ساموئل، چه شده که به خاطرش من را دوباره به این خراب شده کشاندی؟
پیازی پوست کندم و خاشع و تابع و نافذ پاسخ دادم:
تو همیشه منت روی سر من می زاری رفیق، می دانم سرت شلوغ است اما باید نظرت را راجب مطلبی بدانم.
-چه مطلبی؟ دوباره مرلین مونرو را دیدی که برایت پیانو می زند ؟
+نه خیر سرم چه کار مرلین دارم گلستان عمر ما از باب عشق و جوانی اش دگر حضرت سعدی گذر کرده..
ادامه دادم: آلبر دستم به دامنت به ریش نداشته گاندی قسم خداوند با من شوخی اش گرفته،
-کم‌ نق بزن چه شده؟
+چقدر از شیطان می دانی؟
-شیطان؟


@mokhabat | مخبط