تا که نفروزد چراغی از فلک گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم چون عنایاتت بود با ما مقیم کی بود بیمی از آن دزد لئیم هر شبی از دام تن ارواح را 205 views13:36