صبح بود چایی را دم ڪردم ، ڪنار پنجره ایستادم ، پنجره ها و | دلارام
صبح بود چایی را دم ڪردم ، ڪنار پنجره ایستادم ، پنجره ها و سنتورها و ، ویلن ها پشت پنجره ی قلبم عاشقانه می نواختند رادیو را روشن ڪردم مجری از تو می ڪَفت از عشق ، از زندڪَی ڪه زیباست زیباست زیباست... و آنقدر با نشاط می گفت خوشبختی یعنی همین لحظه های با توبودن است ڪه حواسم نبود اول صبحی از دوباره عاشقت شدم ...