غریزه بقا در وجودش شکاف برداشته بود. دو نیمه شده بود. یک نیمه | حضرت مولانا و سخنان بزرگان
غریزه بقا در وجودش شکاف برداشته بود. دو نیمه شده بود. یک نیمهاش هوار میزد و مقاومت میکرد و تن نمیداد. نمیخواست بپذیرد که چارهای ندارد و باید بپذیرد. محکم چسبیده بود به زندگی و جز با زور جداشدنی نبود. حاضر بود هر کاری بکند که زنده بماند. ولی آن نیمه دیگرش میگفت این میل به زندگی، مثل ترس از مرگ، باید کنترل شود. اگر کنترل نشود پدرش را درمیآورد. قبل از اینکه از بیماری بمیرد، نابودش میکند. بعد باز با تناقض دیگری روبرو شد. دید تنها راه صیانت ذات این است که مرگ را بپذیرد. کشمکش برای پذیرش مرگ و عدم پذیرشش خودمختار بود. مستقل از اراده او بود. خارج از حوزه نفوذ آگاهی او بود.