Get Mystery Box with random crypto!

شخص راستگو «عمر بن عطاء العدوي» که از فرزندان خلیفه اول همرابن | مناظرات مذهبی

شخص راستگو
«عمر بن عطاء العدوي» که از فرزندان خلیفه اول همرابن الخطاب بود، از والي اذن خواست تا با بهلول[1] مشغول مباحثه و مذاكره شود، آنگاه از بهلول پرسيد: «حقيقت ايمان چيست؟»
بهلول گفت:
«قال مولانا الصادق ـ عليهالسّلام ـ: ألايمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأركانِ»
يعني:«ايمان عبارت است از عقيدة قلبي و گفتن با زبان و عمل كردن با اعضاء و جوارح.»عمر گفت: «از اينكه گفتي «قال مولانا الصّادق» معلوم ميشود كه غير از جعفر بن محمد ديگر هيچ كس صادق و راستگو نيست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادي.» بهلول گفت: «اين اشكال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است كه به رفيقش ابوبكر لقب «صدّيق» داد. مگر در زمان او كسي ديگر راستگو نبود؟»
عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها كسي كه راستگو بود فقط ابوبكر بود!»
بهلول گفت: «دروغ ميگويي، زيرا خداوند در كلام مجيدش ميفرمايد:
«والَّذينَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئكَ هم الصدّيقونَ»[2]
يعني: «آنچنان كساني كه ايمان به خداوند و پيامبران او آورده‌اند، آنها همه، صدّيق ميباشند.»
پس با اين همه مؤمني كه در زمان ابوبكر بودند چطور ميشود فقط صديقيّت را به ابوبكر اسناد داد؟
عدوي گفت: «او را صدّيق ميگفتند براي آنكه او اول كسي بود كه به پيامبر ـ صليالله عليه و آله ـ ايمان آورد.»
بهلول گفت: «اين جواب تو از دو جهت باطل است‌،‌ هم از جهت لغت، زيرا لغتاً به كسي كه اول به كسي ايمان آورد صدّيق نميگويند و هم از اين جهت باطل است كه به شهادت تمام مسلمين، ابوبكر اول كسي نبوده كه اسلام آورده، بلكه اسلام او را در مرتبة پنجم يا هفتم گفتهاند.»
«عمر بن علاء عدوي» ديد، الان است كه آبروي او در مجلس ريخته شود، لذا خلط در مباحثه كرد و از بهلول پرسيد: «از امام زمانت بگو.»
بهلول گفت:
«إمامي مَنْ سبَّح في كَفِّهِ الحِصي وَ كَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوي و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَيْنَ الَمَلاءِ وَ أوجَبَ الرَّسولُ عَليَ الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلكَ إمامي و إمامُ الْبرّياتِ»
يعني: «امام من كسي است كه سنگ ريزه در دست او تسبيح ميكند و گرگ با او سخن ميگويد و خورشيد در ما بين مردم پس از غروب كردن بخاطر او دوباره طلوع ميكند و ولايت او را پيغمبر ـ صليالله عليه و آله ـ در ميان مردم بارها تصريح كرده و جميع صفات پسنديده در او مجتمع و از جميع صفات رذيله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است.» عمر عدوي گفت: «واي بر تو اي بهلول! اميرالمؤمنين هارون را تو، امام خويش نميداني؟»
بهلول گفت: «واي بر تو اي ملعون! تو ميگويي هارون از اين اوصاف كه بر شمردم خالي است؟ پس تو دشمن خليفهاي و به دروغ او را خليفه ميخواني.»
«محمد بن سليمان عباسي» از مناظرة بهلول خندهاش گرفت و او را تحسين كرد و به عمر عدوي گفت: «رسوا شدي، ديگر حرف نزن» و او را از مجلس بيرون كرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت كرد و بهلول حقانيّت علي ـ عليهالسّلام ـ را به او اثبات كرد[3]
________________________________________
[1] . «وهب بن عمر» اهل كوفه واز شاگردان حضرت امام صادق ـ عليهالسّلام ـ بود. و در مقام علمي و فقاهت، به مرتبة ارجمندي قدم گذاشته بود هنگامی که نزد هارونالرشيد از حضرت امام موسي بن جعفر ـ عليهالسّلام ـ سعايت نمودند كه قصد خروج دارد و ميخواهد خلافت را از شما بگيرد، آن ملعون از علماء و صاحبان فتوي، در مورد قتل موسي بن جعفر ـ عليهالسّلام ـ استفتاء نمود و آنها فتوي دادند كه چون اين داعيه، موجب إغتشاش و خون ريزي ميشود، لذا براي جلوگيري از فتنه، قتل آن حضرت واجب است.
هنگامي كه اين استفتاء را از بهلول نمودند، از براي آنكه خود را از اين خطر بزرگ حفظ نمايد، خود را به ديوانگي زد تا مبادا درقتل آن حضرت شركت نمايد ولكن در همان حالت بظاهر ديوانگي مطالب حقه را به مردم گوشزد ميكرد و نصائح پر قيمتي از براي مردم بيان مينمود.
و اما بيان مناظره:
روزي بهلول در مجلس «محمد بن سليمان عباسي»، پسر عموي هارونالرشيد حاضر بود و يكنفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوي» كه از اولاد عمر بن خطاب بود نيز در مجلس حضور داشت.
[2] . سورة حديد آيه 19.
[3] - روضات الجنات جلد2 ص154.